مجله خردسال 376 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 376 صفحه 8

فرشته ها دیروز من و پدر و دایی عباس و حسین به سلمانی رفتیم تا برای عید موهایمان را کوتاه کنیم. وقتی نوبت به حسین رسید، آن قدر گریه کرد، آن قدر گریه کرد که آقای سلمانی ، نتوانست موهایش را کوتاه کند. من وپدرم ودایی عباس ، با موهای کوتاه و مرتب و حسین ، ژولیده و گریه کرده و بد اخلاق به خانه برگشتیم. پدر بزرگ همین که ما را دید گفت: « به به مبارک است! مبارک است ...» هنوز حرف پدر بزرگ تمام نشده بودکه چشمش به حسین افتاد.گفتم: « پدر بزرگ! حسین آن قدر گریه کرد که آقای سلماین نتوانست موهایش را کوتاه کند!» پدربزرگ حسین را بغل گرفت وگفت:« عیبی ندارد! عیبی ندارد! پدربزرگ صورت حسین را شست و موهایش را شانه زدو گفت:« کارخوبی کردید که حسین را مجبور نکردیدموهایش را کوتاه کند. یادتان باشد که امام چه طور با بچه ها رفتار میکردند. امام می گفتند که هیچ وقت بچه ها را مجبور به کاری نکنید. بگذارید آن ها، آرام و شاد و راحت باشند.» پدر ودایی عباس به حرف های پدربزرگ گوش می دادند و چیزی نمی گفتند . پدر بزرگ به حسین گفت : « حسین جان! حالا فقط من و تو موهایمان را کوتاه نکردهایم! فردا با من به سلمانی می آیی؟» حسین خندید و به موهای پدر بزرگ دست کشید. خدایا! پدربزرگ مرا صد تا عیدسالم و سلامت نگه دار

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 376صفحه 8