مجله خردسال 376 صفحه 21
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 376 صفحه 21

نشسته بود . وقتی چشمش به افتاد گفت: « وای! تو کی هستی ؟» سرش را پایین انداخت و از خجالت جوابی نداد.» گفت: « چرا حرف نمی زنی؟» یک گاز به برگ زد و خرت خرت برگ را جوید. گفت: « اسمت را بگو تا با هم دوست بشویم.» اما فقط برگ می خورد و جوابی نمی داد. کنار او نشست و یادش رفت که باید و را پیدا کند. و ، هر چه منتظر شدند، برای پیدا کردنشان نیامد. از پشت برگ ها بیرون آمدند و را دیدند که کنار یک نشسته است. گفت: « جان! مگر قرار نبود دنبال ما بگردی؟» گفت:« وای! یادم رفت! ولی ببینید چی پیدا کردم؟! یک دوست تازه! یک دوست خجالتی و کم حرف و شکمو!» و گفتند: «سلام! دوست تازه! گفت:« بیایید همه باهمبازی کنیم.» خندید و همراه آن ها مشغول بازی شد.اما پشت هر برگی که پنهان میشد ، همه خیلی زود او را پیدا می کردند، چون ،شروع می کرد به خوردن آن برگ، برگ سوراخ می شد و همه می توانستند او را ببینند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 376صفحه 21