مجله خردسال 389 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 389 صفحه 6

سیاهه حوصلهاش سر رفت. تنهایی خیلی سخت بود. خیلی خسته کننده بود. یاد سفیده افتاد. دلش برای او تنگ شد. راه افتاد رفت پیش گرگ و گفت:«یا داداشیمو بده! یا من را هم بخور!» گرگ آب دهانش راه افتاد و گفت:«چی از این بهتر! تو را هم میخورم!» و سیاهه را هولپی قورت داد. کره الاغها، تو شکم گرگ به هم رسیدند. خیلی خوشحال شدند. دوباره به هم چسبیدند. با هم لج و لجبازی نکردند. دیدند نمیشود. زندگی بدون لج و لجبازی اصلا مزه ندارد! دوباره شروع کردند به لج و لجبازی. با هم بگو مگو کردند. کتک کاری کردند. جفتک انداختند. عرعر کردند و بالا و پایین پریدند. خلاصه گرگه را کلافه کردند. گرگه که دیگر طاقت نداشت، دهانش را باز کرد و گفت:«بیایید بیرون! زود بیایید بیرون که دیوانه شدم!» بعد آنها را انداخت بیرون. کره الاغها از خدا خواسته، بیرون آمدند و برگشتند به ده، گرگ هم دیگر هیچوقت سراغ هیچ الاغی نرفت!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 389صفحه 6