مجله خردسال 389 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 389 صفحه 8

فرشته ها پدر بزرگ روبه روی من نشسته بود و خمیازه میکشید. من هم خمیازهام گرفت. پدربزرگ خندید و گفت:«از قدیم گفتهاند که خمیازه، خمیازه میاورد.» مادرم گفت:«خنده هم خنده میاورد.» مادر خندید. من هم خندهام گرفت. پدربزرگ گفت:«اگر خوبی کنی، خوبی میبینی، با دیگران مهربان باشی، با تو مهربان میشوند. با ادب باشی، همه با تو با ادب رفتار میکنند.» پدربزرگ میخواست چیزی بگوید که باران شروع کرد به باریدن. من و مادر و پدربزرگ، رفتیم پشت پنجره. پدربزرگ گفت:«خدا را شکر! زمین تشنه بود. آسمان بارید.» گفتم:«آسمان به زمین باران داد تا درختها و گلها تشنه نمانند. حالا زمین به آسمان چه میدهد؟» پدربزرگ گفت:«خورشید میتابد و دوباره آب را بخار میکند. آسمان بازهم پر از ابر میشود.» مادر مرا بغل گرفت و گفت:«نگاه کن! این همه زیبایی را خدا به ما داده است. اگر گفتی که ما باید برای خدا چه کنیم؟» گفتم:«من نمیدانم.» مادرم گفت:«او را شکر کنیم و آنطور زندگی کنیم که خدا دوست دارد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 389صفحه 8