مجله خردسال 392 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 392 صفحه 5

نمکدانی که دلش شور می­زد محمدرضا شمس یک نمکدان بود که دلش خیلی شور میزد. فکر میکرد، الان است که اتفاقی بیفتد. دوستانش میگفتند:«نترس، چیزی نمیشود. اتفاقی نمیافتد.» اما نمکدان میترسید. دست خودش نبود. یک روز که دل نمکدان به اندازهی پنج تا کرگدن شور میزد، لباس سفید به تنش کردند و کلاه قرمز سرش گذاشتند و او را به عروسی بردند. آن روز دل نمکدان چنان تند تند میزد که نزدیک بود از تو سینهاش بپرد بیرون. دوستانش به او گفتند:«بس کن دیگر! شورش را در نیاور! این فقط یک عروسی است!» نمکدان گفت:«نمیتوانم! نمیتوانم!» و دلش بیشتر شور زد. اولین بار بود که نمکدان به یک عروسی میآمد. میترسید هول شود و خرابکاری کند. میترسید کاری بکند که نباید میکرد. کمی بعد عروسی شروع شد. مهمانها آمدند و دور میزها نشستند. یکی از مهمانها، خیار پوست کند. بعد دستش را دراز کرد و نمکدان را برداشت. دل نمکدان چنان شور زد، چنان شور زد که یک دفعه، هر چه

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 392صفحه 5