مجله خردسال 398 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 398 صفحه 4

پالان در دهکدهای، مردی زندگی میکرد که یک الاغ داشت. او هر روز، پالان را روی الاغ میگذاشت و برای جمع کردن هیزم و خار به صحرا میرفت. پالان چه بود ؟ پالان پارچه ی کلفت و محکمی بود که توی آن را از کاه پر می کردند تا نرم باشد. آن را پشت الاغ می گذاشتند تا وقتی الاغ بار می برد یا به کسی سواری می دهد ، پشتش آسیب نبیند. یک روز وقتی که مرد پالان را پشت الاغ گذاشت، صدای عرعر الاغ به آسمان رفت. مرد با تعجب گفت:«چی شده؟ آب و یونجهات را که خوردهای، چرا اینقدر سروصدا میکنی؟» اما الاغ بیچاره فقط عرعر میکرد. مرد سوار الاغ شد و با صدای عرعر و عرعر و عرعر الاغ در دهکده راه افتاد. مردم با تعجب به او و الاغش نگاه میکردند. غروب که شد، مرد و الاغ، با باری از هیزم و خار خشک از صحرا برگشتند. مردم دهکده با تعجب دیدند که الاغ هنوز عرعر میکند. سر تکان دادند و گفتند:«ای بابا این که هنوز عرعر میکند!» مرد الاغ را به طویله برد. بار و پالان را از پشتش برداشت. الاغ آرام شد و شروع کرد به خوردن یونجه. مرد با خودش گفت:«این الاغ تنبل شده است وقتی میخواهیم برای کار برویم سروصدا میکند اما وقتی قرار است بخورد و بخوابد، آرام میشود!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 398صفحه 4