مجله خردسال 398 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 398 صفحه 6

صبح روز بعد، همین که مرد پالان را پشت الاغ گذاشت، داد الاغ به هوا رفت. باز عرعر و عرعر وعرعر. مرد گفت:«حالا که نمیخواهی کار کنی، تو را میفروشم. الاغ دیگری میخرم و از سروصدای تو هم خلاص میشوم.» مرد پالان را از پشت الاغ برداشت و گفت:«این را نمیفروشم. نگه میدارم برای الاغ بعدی.» مرد الاغ را به بازار برد. الاغ ساکت بود و عرعر نمیکرد. او الاغ را به قیمت خوبی فروخت و الاغ دیگری خرید و به خانه برگشت. صبح زود، پالان را پشت الاغ گذاشت تا به صحرا برود، ناگهان عرعر الاغ به هوا رفت. مرد با تعجب به او نگاه کرد و گفت:«شاید تو هم مثل الاغ قبلی، میخواهی کار نکنی و فقط بخوری و بخوابی؟!» ناگهان مردی که دیروز الاغ را خریده بود از در وارد شد و گفت:«پالان را از پشت این الاغ بیچاره بردار!» مرد پالان را برداشت و دیدند که یک خاربزرگ پشت پالان چسبیده است و هربار که پالان را بر الاغ میگذارد، خار به پشت او فرو میرود و صدای عرعر حیوان بلند میشود. مرد گفت:«وای بر من که ندانسته، الاغ بیچارهام را آزار دادم.» مردی که الاغ را خریده بود گفت:«حیوانات که زبان ندارند تا دردشان را بگویند. امروز زخمی پشت الاغ دیدم و فهمیدم که کار، کار این پالان است. اما تو زخم را ندیده بودی.» از آن روز به بعد، مرد قبل از اینکه پالان را پشت الاغ بگذارد، آن را با دقت نگاه میکرد تا مبادا خاری به پشت حیوان فرو رود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 398صفحه 6