مجله خردسال 401 صفحه 5
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 401 صفحه 5

دستکش دستکش سیاه، وسط تابستان به دنیا آمد. با خودش گفت:«حالا چی کار کنم؟ تا زمستان خیلی مانده!» بعد کمی راه رفت. کمی نشست. کمی بیرون را نگاه کرد. کمی فکر کرد و بالاخره حوصلهاش سر رفت. با خودش گفت:«بهتر است تا زمستان بخوابم.» خوابید. بیدار شد و دید هنوز هم زمستان نشده. دوباره با خودش گفت:«بهتر است خیلی بخوابم تا زمستان بشود. خیلی خوابید. بیدار شد، دید باز هم زمستان نشده. آمد بیرون. دید آسمان پر از ابرهای سفید است. یک نردبان برداشت، رفت روی یکی از ابرها نشست. ابر را گوله گوله کرد و ریخت پایین. گولههای ابر مثل گولههای برف، چرخ چرخ عباسی کردند و آمدند پایین. دستکش سیاه آنقدر مشغول بود که اصلا متوجه نشد، کی روز شد، کی شب شد، کی روز شد. تا این که همهی ابرها گوله شدند. دستکش روی آخرین گولهی ابر آمد پایین. دید

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 401صفحه 5