مجله خردسال 401 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 401 صفحه 8

فرشته­ها مادرم میخواست چکمههای بچگیام را به حسین بدهد. چکمهها خیلی برایم کوچک شده بودند، اما من نمیخواستم آنها را به حسین بدهم. مادرم گفت:«اینها اندازهی پای حسین هستند.» گفتم:«من چکمههایم را دوست دارم.» مادرم گفت:«در انباری ماندن این چکمهها چه فایدهای دارد. بگذار حسین آنها را بپوشد و زمستان پاهایش گرم باشد.» من چکمهها را بردم و آنها را به حسین دادم. بعد هم رفتم توی اتاق. مادرم به اتاق آمد و گفت:«کار خوبی نکردی.» گفتم:«من آنها را به حسین دادم.» مادرم گفت:«پیامبر گفتهاند که اگر کارخوبی میکنید، خوشحال و خوش رو باشید. تو اخم کردی و خوشحال نبودی.» همین موقع حسین آمد توی اتاق. او چکمهها را پوشیده بود. مادرم خندید و گفت:«وای! حسینجان! چهقدر قشنگ شدی!» حسین به طرف من آمد و مرا بغل کرد. او قدش از من کوتاهتر است برای همین هم شکم مرا بوس کرد. من خندهام گرفت. حسین را بغل کردم و خندیدم! حسین پسردایی کوچولوی من است و من او را از چکمههایم بیشتر دوست دارم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 401صفحه 8