مجله خردسال 29 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 29 صفحه 4

ماهی قرمز ما برای عید یک ماهی قرمز خریده بودیم. ماهی توی یک ظرف پـر از آب شنا می­کرد. یک روز من دستم را تـوی آب بـردم تا ماهی را بگیرم. ماهی خیلی لیز بود و از دستم فرار می­کرد. بالاخره آن­را گرفتم واز آب بیرون آوردم. پدرم وقتی ماهی را توی دستم دید گفت: «چه کار می­کنی؟ فورا ماهی را توی آب بینداز.» ماهی دمش را تکان داد و دهانش را باز و بسته می­کرد. گفتم: «می­خواهد با من بازی کند!» پدرم ماهی را از من گرفت و توی آب انداخت و گفت: «ماهی­ها با ما فرق دارند. آن­ها فقط توی آب زنده می­مـانند. بیرون از آب نمی­توانند نفس بکشند.» گفتم: «اگر نفس نکشد چه می­شود؟» پدر گفت: «دهان و بینی­ات را محکم بگیر و نفس نکش! آن وقت خواهی دید که اگر نفس نکشی چه می­شود.» من دهـان و بینی­ام را محکم گرفتم تا نفس نکشم، اما نتوانستم نفس نکشم. دستم را برداشتم و نفس کشیدم. یک نفس حسابی! پدر گفت: «حالا دیدی برای ماهی چه قدر سخت بود!» پرسیدم: «مـا چه طوری نفس می­کشیم؟» پدر گفت: «هوا را از بینی وارد ریه­هـایمـان می­کنیم.» من می­دانستم بینی چیست. اما نمی­دانستم ریه چیست. پرسیدم: «ریه دیگر چیست؟» پدرم دست­های مرا گرفت و روی سینـه­ام گذاشـت و گفت: «پشت این استخوان­های محکم ریه­های تو قرار دارند که با هوا پر و خالی می­شوند.» من گفتم: «مثل بادکنک!» پدر خندید و گفت: « مثل بادکنک.» به ماهی نگاه کردم. ماهی قرمز بینی نداشت.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 29صفحه 4