مجله خردسال 29 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 29 صفحه 8

فرشته­ها بالاخره، پدر برایم دو تا جوجه­ی زرد کوچولو خرید. آن­ها جیک و جیک صدا می­کردند و دور من می­چرخیدند. من، مادر و پدرم، با کمک هم، توی یک جعبه­ی بزرگ، جای نرم و راحتی برای آن­ها درست کردیم. آن شب، تا صبح، خواب جوجه­هایم را دیدم. فردای آن روز مادرم ناهار خوشمزه­ای درست کرده بود. وقتی بوی غـذا، توی خـانه پیچیـد، من زودتـر از همه به آشپزخـانه رفتم و گفتـم: «به­به چه بوی خـوبی!» مـادرم سـرش را پـایین آورد، توی چشم­های من نگاه کرد و گفت: «به جوجه­هایت غذا داده­ای؟» گفتـم: «نه.» مــادرم گفت: «تو باید مراقـب جوجه­ها باشی. برایشــان دانه بریزی و جایشان را تمیز نگه داری. یادت باشد که خدا، همه­ی کارهای خوب تو را می­بیند و خوشحال می­شود.» تا، تو غذای جوجه­ها را می­دهی، من هم غذای تو را آماده می­کنم.» برای جوجه­ها دانه ریختم. آن­ها آن­قدر گرسنه بودند که به انگشت­هــای من هم نوک می­زدند. جوجه­ها جیک­جیک می­کردند. فرشته­ها می­خندیدند و خدا خوشحال بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 29صفحه 8