مجله خردسال 109 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 109 صفحه 4

هدیه­ی آقا موشه مهری ماهوتی یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. تولد خاله سوسکه نزدیک بود. آقا موشه دلش می­خواست قشنگ­ترین هدیه­ی­دنیا را به او بدهد،ولی چه طوری؟خودش هم نمی­دانست. یک روز وقتی که رفته بودند گردش دوتایی زیر سایه­ی درختی قدم می­زدند که تالاپ! چیزی از روی شاخهها افتاد زیر پای آن­ها. آقا موشه گفت: «نگاه کن! خرماست. یک هدیه برای ماست.» خاله گفت: «چه رنگی دارد. چه پوست قشنگی دارد. من می­توانم­با آن یک شنل برای خودم درست کنم؟» آقا موشه، فورا دست به کار شد. پوست خرما را با دقت جدا کرد، آن را دو دستی برای خاله­آورد. خاله گفت: «خرمایش هم برای تو.» آقا موشه گفت: «نه. من خرما دوست ندارم. آن را برای مورچهها می­گذارم.» بعد دو تایی رفتند و گشتند. غروب که شد به خانه برگشتند. شب، خاله زود خوابش برد. آقا موشه بی سرو صدا از خانه بیرون رفت و زود زود برگشت. نیمههای شب بود که خاله با صدای عجیبی بیدار شد. خرت، خرت، خرت. پاورچین رفت و از لای در نگاه کرد. آقا موشه را دید که چیزی به دهانش گرفته بود و می­جوید. با خودش گفت: «عجب موش دورویی! چه شوهر شکمویی! تو که خرما دوست داشتی، چرا به من نگفتی!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 109صفحه 4