مجله خردسال 109 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 109 صفحه 6

بعد ناراحت و عصبانی برگشت توی رختخواب. آن شب خـاله آن قدر فکر کرد که خوابش نبرد. آقـا موشه هم بی­خبر از همه­جـا همین­طور خرت خرت می­کرد و صداهـای عجیب و غریب در می­آورد. بـالاخره صبح شد. خـاله سوسکه و آقا موشه، مثل همیشه کنار هم نشستند تا صبحانه بخورند. خاله سوسکه می­خواست بگوید، خوب خوردی؟! سیر شدی؟! تازه و خوشمزه بود؟! توکه می­گفتی­خرما دوست نداری! ... ولی تا آمد حرفی بزند آقا موشه گفت: «خاله­جانم! مهربانم! شیرین­زبانم! تولدت مبارک!» بعد هم گردنبندی راکه با هسته­ی­خرما درست کرده بود، دور گردن خالهانداخت. خاله گفت: «وای! این که هدیه­ی درخت بود.» آقا موشه گفت: «سوراخ کردنش خیلی سخت بود!» خـاله خیلـی خندید! ازایـن که فـکرهای بی­خودی کرده بود، خیلی هم­خجالت­کشید.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 109صفحه 6