مجله خردسال 223 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 223 صفحه 4

آدم برفی یکی بود یکی نبود. زمستان بود و برف همه­ی حیاط را پوشانده بود. بچه­ها برف­ها را جمع کردند و یک آدم برفی بزرگ و قشنگ درست کردند. بعد یک کلاه روی سر آدم برفی گذاشتند تا توی سرمای زمستان سردش نشود! آن­ها تمام روز را بازی کردند و خندیدند. آسمان پر از ابر بود و هوا سردِ سرد. بـچـه­ها یـکی­یـکی به خانه­هایشان رفتند. آدم برفی ماند و دانه­های کوچک برف که آرام آرام روی کلاهش می­نشستند. صبح روز بعد بچه­ها برگشتند. دوباره بازی شروع شد. سرسره بازی روی برف­ها و خنده و خنده و خنده! وقتی بچه­ها رفتند آدم برفی به آسمان نگاه کرد. ابرها رفته بودند و ماه توی آسمان بود. آدم برفی به ماه گفت: «تو می­دانی بچه­ها کجا می­روند؟» ماه گفت: «به خانه­هایشان.» آدم برفی پرسید: «چرا می­روند؟» ماه گفت: «خسته شده­اند. می­روند تا بخوابند.» آدم برفی گفت: « من هم خسته شده­ام. می­خواهم به خانه­ام بروم و بخوابم.» ماه خندید و گفت: «باید تا فردا صبر کنی.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 223صفحه 4