مجله خردسال 223 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 223 صفحه 6

وقتی خورشید بیاید تو هم می­توانی به خانه­ات برگردی و راحت بخوابی!» آدم برفی تا صبح به خورشید فکر کرد. به خانه­اش، به آسمان آبی و زیبا. صبح با گرما و نور خورشید از راه رسید. آدم­برفی به خورشید سلام کرد و گفت:«خسته شده­ام. می­خواهم به خانه­ام برگردم و بخوابم.» خورشیدگفت: «تو بچه­ها را شادکردی حالا می­توانی به خانه­ات برگردی.» خورشید،گرمِ گرم به آدم برفی تابید و تابید. بعد آرام آرام او را بلند کرد و روی ابرهای آسمان گذاشت. آدم برفی روی ابرها چشم­هایش را بست و خوابید. او خیلی خسته بود. بچه­ها آمدند. با سروصدا و خنده و شادی. آدم برفی رفته بود. اما کلاه را برای بچه­ها گذاشته بود. بچه­ها به آسمان نگاه کـردند. خورشید در آسمان بود و آدم برفی روی یک تکه­ی ابر بزرگ راحت راحت خوابیده بود.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 223صفحه 6