مجله خردسال 224 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 224 صفحه 22

پدرمن ... پدر من نگهبان است. او نگهبان یک کارخانه­ی بزرگ است. پدر من لباس مخصوص مـی­پوشد. هـرکس می­خواهد به کارخانه بیاید یا از آن بیرون برود باید از پدر من اجازه بگیرد. پدرم می­گوید: «نگهبان کارخانه یعنی پلیس کارخانه.» پدرم خیلی باهوش و شجاع است. او بعضی وقت­ها شب­ها هم درکارخانه می­ماند و از آن جـا مواظبت می­کند. کارخانه­ای که پدرم در آن کار می­کند، یک در بزرگ آهنی دارد. اتاق پدرم درست جلوی این در بزرگ است. یک روز من با پدرم به آن جا رفتم و ساکت و بی­صـدا گوشه­ای نشستم. همه پدر مرا دوسـت دارند وبه او احترام می­گذارند، چون او نگهبان شجاع کارخانه است.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 224صفحه 22