مجله خردسال 226 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 226 صفحه 22

َ پدرمن... پدر من یک تاکسی دارد. او راننده­ی تاکسی است و هر روز از صبح تا شب مسافرها را جایی به جای دیگر می­رساند. پدر من برای خوردن ناهار به خانه می­آید. او این روزها، خیلی زود ناهارش را می­خورد و دوباره سرکاربرمی­گردد. پدرم می­گوید: «روزهای نزدیک عید مسافر زیاد است. چون همه برای خرید به خیابان می­آیند.» چند روز پیش، مادرم به پدرگفت: «اگروقت کردی ما را هم برای خرید ببر!» پدر خندید و گفت: «چشم!» اما هنوز وقت نکرده تا ما را برای خرید ببرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 226صفحه 22