مجله خردسال 236 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 236 صفحه 4

نان مرجان کشاورزی آزاد یکی بود، یکی نبود. پیرمردی دانا، در دهکده­ای زندگی می­کرد.روزی پسری فقیر به در خانه­ی پیرمرد آمد و گفت: «گرسنه­ام. کمی نان به من بده!» پیرمرد گفت: «به تو نان می­دهم، اما باید زمین پشت خانه­ام را شخم بزنی. یعنی خاک را آن قدر زیر و رو کنی که نرم بشود.»پسرک قبول کرد.نان را خورد، بیل را برداشت و مشغول کار شد. شب پیرمرد گفت: «اگر فردا به خانه­ی من بیایی، باز به تو نان خواهم داد.» صبح روز بعد،پسر دوباره به خانه­ی پیرمرد رفت و از او نان خواست. پیرمرد گفت: «به تو نان می­دهم اما باید دانه­های گندم را در باغچه­ی پشت خانه­ام بکاری.» پسرک نان را خورد. دانه­های گندم را از پیرمرد گرفت و مشغول کار شد. تا غروب همه­ی دانه­های گندم را کاشت. شب پیرمرد گفت: «اگر فردا هم بیایی به تو نان خواهم داد.» صبح روز بعد پسر دوباره به خانه­ی پیرمرد رفت و از او نان خواست.پیرمرد گفت: «به تو نان خواهم داد، اما باید به گندم­هایی که پشت خانه­ام کاشته­ای آب بدهی.»پسر قبول کرد. نان را خورد و زمین پشت خانه را آبیاری کرد.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 236صفحه 4