مجله خردسال 236 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 236 صفحه 6

روزها گذشت. هر روز پسر به خانه­ی پیرمرد می­رفت. نان می­گرفت و در زمین پشت خانه کار می­کرد. یک روز صبح وقتی که پسر از پیرمرد نان خواست، پیرمرد گفت:«دیگر نان ندارم که به تو بدهم.برو گندم­هایت را درو کن! حالا دیگر آن قدرنان خواهی داشت که به در خانه­ی من نیایی. زمین پشت خانه­ام را خودت شخم زدی، خودت گندم کاشتی و خودت از آن مراقبت کردی.پس محصول آن نیز مال تو خواهد بود.» پیرمرد و پسر هردو خوش­حال بودند و زمین پر بود از خوشه های پر دانه­ی گندم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 236صفحه 6