مجله خردسال 240 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 240 صفحه 8

فرشته­ها خیـلی دلم می­خواسـت یک دوچرخه داشته باشم. هر شب دعـا می­کردم و از خـدا می­خواستم کاری کند که من دوچرخه داشته باشم. یک روز به مادرم گفتم: «اگر من چیزی از خدا بخواهم، آن را به من می­دهد؟» مادر گفت: «اگر چیزی که تو از خدا می­خواهی، به تو یا دیگری صدمه­ای نزند ویا کسی راناراحت نکند، حتماً آن را به تو خواهد داد.» بعد مادرم کمی فکر کرد و گفت: «تو چیزی از خدا خواسته­ای؟» گفتم: «من از خدا یک دوچرخه خواسته­ام، اما نمی­دانم خدا، چه طوری آن را به من خواهد داد.» مادر گفت: «خیلی از کارهایی که ما انجام می­دهیم، خواست خداوند است. او از ما خواسته که به هم کمک کنیم و همدیگر را خوش حال کنیم.» آن شب، من باز هم دعا کردم واز خدا خوستم که به من یک­دوچرخه بدهد. هنوز دعای­من تمام نشده بود که پدرم به خانه آمد؛ با یک دوچرخه­ی آبی­قشنگ. پدر گفت که آن­را از تعاونی اداره خریده است. مادرم مرا بوسید و گفت: «حالادیدی خدا به دعاهای تو جواب داد!» من خیلی خوش حالم،چون یک خدای بزرگ و مهربان­دارم. یک پدر و مادر خوب دارم و یک دوچرخه­ی آبی قشنگ دارم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 240صفحه 8