مجله خردسال 240 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 240 صفحه 22

پدر من... پدر من راننده­ی آمبولانس است. او هر روز به بیماران کمک می­کند. پدر من در اورژانس کار می­کند. آمبولانس ماشینی است که پشت آن یک تخت دارد که بیمار را روی آن می­خوابانند و به بیمارستان می­برند. من یک بار آمبولانس پدرم را دیدم. پشت آمبولانس پر از وسایل پزشکی بود. پدرم گفت که من نباید به آن­ها دست بزنم. ماشین آمبولانس پدرم، آژیر هم دارد. وقتی پدرم می­خواهد بیماری را به بیماستان ببرد، آژیر را روشن می­کند تا ماشین­های دیگر از سر راه او کنار بروند و او بتواند زودتر به بیمارستان برسد. پدر من خیلی زحمت می­کشد. او حتی بعضی شب­ها هم سر کار می­رود و تا صبح بیدار می­ماند. من و پدر همیشه برای خوب شدن بیماران دعا می­کنیم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 240صفحه 22