مجله خردسال 266 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 266 صفحه 4

این قصه هم تمام شد محمدرضا یوسفی یکی بود یکی نبود. قصه­ای بود که سر و ته نداشت. اول و آخر نداشت و قصه­گو، همین طور می­گفت؛ دختری بود که چهار تا دست داشت و از همه بیشتر سیب می­چید. پسری بود که چهارتا پا داشت و از همه تندتر می­دوید. دختری بود که دوتا قلب داشت و از همه بیشتر عاشق می­شد. پسری بو که دو تا سر داشت و از همه بهتر فکر می­کرد. زد و یک روز دختری که چهار تا دست داشت و پسری که چهار تا پا داشت و دختری که دو تا قلب داشت وپسری که دو تا سر داشت با هم به باغی رفتند که در نداشت و چهار تا دیوار داشت. دختری که چهار تا دست داشت، خواست سیب بچیند، خب سیبی نبود، پسری که چهار تا پا داشت، خواست تو سبزه­ها بدود، خب سبزه­ای نبود. دختری که دو تا قلب داشت، خواست عاشق پرنده­ها بشود، خب پرنده­ای نبود.پسری که که دو تا سر داشت خواست به باغ سبز فکر کند، خب باغ سبز نبود. اما یک تنه­ی بزرگ و قشنگ درخت سیب وسط باغ بود. دخترها و پسـرها، دوتـا دست و دوتا پا یک قلب و یک سر به تنـه­ی درخت بخشیـدند و برای باغ یک باغبان درست کردند و اسمش را گذاشتند، باغبان دو دست و دو پا و یک سر و یک قلب. باغبان به این ورباغ دوید و جوی­ها را پر آب کرد. به آن ور باغ دوید و

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 266صفحه 4