مجله خردسال 266 صفحه 22
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 266 صفحه 22

مادر من ... مادر من معلم است. او در دانشگاه به دانشجویان درس می­دهد. من هیچ وقت دانشگاه را ندیده­ام. اما یک بار من و پدرم نزدیک دانشگاه مادرم رفتیم و منتظر او شدیم، آن وقت من در دانشگاه را دیدم. در دانشگاه خیلی بزرگ بود. وقتی مادرم از آن­جا بیرون آمد به او گفتم: «مرا توی دانشگاه می­برید؟» مادرم خندید و گفت: «اول باید بزرگ شوی بعد خوب خوب درس بخوانی، آن وقت خودت می­توانی به دانشگاه بروی بدون من!» مادرم درست می­گفت. هیچ کدام از دانشجوها با مادرشان به دانشگاه نمی­رفتند. آن­ها همه بزرگ شده بودند!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 266صفحه 22