مجله خردسال 311 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 311 صفحه 4

افسانه آواز بلبل محمد رضا شمس یکی بود، یکی نبود. بلبلی بود و پیرزنی. یک روز بلبل پیش پیرزن رفت و گفت:« کمی خرده نان بده بخورم.» پیرزن گفت:« هیزم ندارم تا نان بپزم.» بلبل رفت و از صحرا یک تکه هیزم آورد و گفت:« حالا نان بپز، بده بخورم.» پیرزن تنور را روشن کرد و نان پخت. بلبل گفت:« حالا نان بده تا بخورم.» پیرزن گفت:« چرا به تو بدهم؟ خودم می خورم!» بلبل گفت:« ولی من برای تو هیزم آوردم.» پیرزن گفت:« آوردی که آوردی! می خواستی نیاوری.» بلبل ناراحت شد و گفت:« این ور تنورت می پرم او ور تنورت می پرم بقچه نون رو می برم» بقچه نان را برداشت و پرید و رفت. رفت و رفت تا به چوپان رسید. بلبل گفت:« عمو چوپان! نان از من، شیر از تو» چوپان نگاهی به بلبل انداخت و گفت:« باشد! چی از این بهتر!» بلبل بقچه ی نان را به چوپان داد. چوپان هم یک کاسه شیر دوشید. بعد نان ها را ریز ریز کرد و توی ظرف شیر ریخت و همه را خودش خورد. بلبل ناراحت شد و گفت:« این ور گله می پرم اون ور گله می پرم بزغاله ات را می برم!» بعد بز را برداشت و پرواز کرد و رفت. رفت و رفت تا به خانه ای رسید که در

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 311صفحه 4