مجله خردسال 311 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 311 صفحه 8

فرشته ها من یک آیه از قرآن حفظ کرده بودم. به حسین گفتم:« بیا تا به تو قرآن خواندن را یاد بدهم.» من و حسین توی اتاق رفتیم و من قرآن را برداشتم. حسین روی زمین نشست و به من نگاه کرد. من هم روی زمین نشستم و قرآن را باز کردم. بعد آیه ای را حفظ کرده بودم خواندم. حسین فکر می کرد من بلدم قرآن بخوانم. او نمی دانست من سواد ندارم. پدرم توی اتاق آمد و ما را دید. بعد گفت:« چرا قرآن را روی زمین گذاشته ای!؟» گفتم:« می خواستم به حسین یاد بدهم.» پدرم قرآن را برداشت. آن را بوسید و در کمد گذاشت. بعد گفت:« هیچ وقت، هیچ وقت قرآن را روی زمین نگذار، این گفته ی امام است. قرآن حرف خداست. حرف خدا نباید روی زمین باشد.» من گریه ام گرفته بود. از خدا خجالت کشیدم. از پدرم هم خجالت کشیدم. پدرم گفت:« اما کار خوب تو این بود که می خواستی به حسین قرآن خواندن را یاد بدهی. آفرین! حالا آیه ای را که یاد گرفته ای برای او بخوان.» من گریه نکردم و آیه را خواندم. می دانم که خدا خیلی خوب و مهربان است. او همه ی بچه ها را دوست دارد.»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 311صفحه 8