مجله خردسال 315 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء – مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 315 صفحه 8

فرشته ها من و حسین در خانه ی مادر بزرگ بودیم. ما یک جعبه ی کادویی توی کمد دیدیم. به حسین گفتم:« شاید مادر بزرگ این را برای ما گرفته باشد!» اما هرچه منتظر شدیم مادر بزرگ کادو را به ما نداد. مادر بزرگ چادرش را سر کرد. جعبه ی کادویی را از کمد برداشت و به من و حسین گفت:« کفش هایتان را بپوشید. می خواهیم به مهمانی برویم.» پرسیدم:« کجا می رویم؟»مادر بزرگ گفت:« یادت هست سال پیش تو و حسین به خانه ی همسایه رفتید و درخت کاج چراغانی شده ی او را تماشا کردید؟: گفتم:«بله! همان همسایه ی شما که مسیحی است و روز تولد حضرت عیسی ( ع) روز عید آن هاست. مادر بزرگ گفت:« حالا من و تو و حسین به دیدن او می رویم و این هدیه را هم برایش می بریم.» گفتم:« این هدیه مال اوست؟» مادر بزرگ همین طور که بند کفش های من و حسین را می بست گفت:« سال ها پیش حضرت امام در کشور فرانسه بودند و هر سال روز تولد حضرت عیسی ( ع ) امام بسته های کوچکی از هدیه های مختلف تهیه می کردند و به خانه ی همسایه های مسیحی شان می فرستادند. با این کار، امام به آنها احترام می گذاشتند. برای همین همه ی آن ها امام را دوست داشتند. گفتیم:« کادو را بدهید من بگیرم.» مادر بزرگ گفت:« اگر این را به دست تو بدهم، حسین هم می خواهد آن را بگیرد و داد و دعوا می شود. خودم دستم می گیرم!» آن روز ما به مهمانی رفتیم به جشن عید دوست مسیحی مادر بزرگ.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 315صفحه 8