مجله خردسال 89 صفحه 4
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 89 صفحه 4

آقا کوچولو و کفشهای کهنه فریبا کلهر کفشهای آقا کوچولو خیلی کهنه شده بود. آقا کوچولو تا عید صبر کرد. عید که شد یک جفت کفش مشکی قشنگ خرید. حالا با کفشهای کهنه چه کار باید می­کرد؟! آقا کوچولو فکر کرد کفشهای کهنه را توی زباله بگذارد. اما همین که خواست این کار را بکند، کفشها به حرف آمدند. لنگه­ی پای راست گفت: «با ما این کار نکن. ما دوست نداریم قاطی زبالهها بشویم.» لنگه­ی پای چپ گفت: «ما کفش هستیم. هنوز به درد می­خوریم. ما را توی آشغالها نینداز.» آقا کوچولو گفت: «نه این که شما را دوست نداشته باشم. اما چه کارکنم! خیلی کهنه شده­اید!» لنگه پای راست گفت: «یادت می­آید توی برف و سرما پاهایت را گرم نگه می­داشتیم؟» آقا کوچولو گفت: «بله! یادم هست. اگر شما نبودید، در زمستان پاهایم یخ می­کرد.» لنگه­ی پای چپ گفت: «یادت می آید توی گرمای تابستان پاهایت را خنک نگه می­داشتیم؟» آقا کوچولو گفت: «بله! یادم هست. اگرشما به پایم نبودید، پاهایم روی خیابان داغ می­سوخت.» لنگه پای راست گفت: «پس به خاطر آن روزها که به تو کمک کردیم، ما را قاطی زبالهها نینداز.»آقا کوچولو قبول کرد. اما دو لنگه کفش کهنه به­چه دردش می­خورد. آن شب آقا کوچولو خیلی فکر کرد. صبح که شد، کفشهای کهنه را توی کیسه­ای انداخت و از شهر بیرون رفت. بیرون شهر که رسید، کفشها را کنار تخته سنگی گذاشت و به آنها گفت: «چند وقتی پیش، دو تا موش در خانه­ی من زندگی می­کردند من آنها را گرفتم و آوردم این­جا ول کردم! فکر می­کنم شما خانههای گرم و نرمی برای آنها می­شوید!»

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 89صفحه 4