مجله خردسال 232 صفحه 6
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 232 صفحه 6

هوا کم کم داشت تاریک می­شد ویزویزی خسته بود. برای همین هم پیش پروانه برگشت و گفت:«پروانه جان! رنگ بال­­هایم را بشوی. من می­خواهم مثل بقیه­ی زنبورها باشم .» پروانه خندید و با قطره­های شبنم بال­های ویزویزی را شست. ویزویزی به کندو برگشت. وقتی زنبورهای نگهبان او را دیدند با خوش­حالی گفتند:«کجا بودی ویزویزی؟ نگرانت شدیم. یک پروانه آمده بود و می­گفت که اسمش ویزویزی است!» ویزویزی خندید و گفت :«حتماً آن پروانه دلش می­­خواسته زنبور بشود!» ویزویزی این را گفت و به کندو رفت و خوابید!

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 232صفحه 6