
و ناگهان هر سه به طرف   دویدند.   به آن نوک زد    به آن شاخ زد و    به آن پنجول کشید و یک دفعه   ترکید. 
    ترسیدند و روی زمین افتادند آنها با غصه به   ترکیده نگاه میکردند. گفت: « کاش نترکیده بود تقصیر من بود.»
گفت: «تقصیر من بود کاش مال هر سهتای ما بود.»
گفت: «کاش با هم بازی میکردیم تقصیر من بود.»
  مادر   بالای توی لانهاش نشسته بود و آنها را میدید. 
او قارقار خندید و گفت: «اگر از اول این فکرها را میکردید بهتر بود. بعد بالا و بالاتر پرید روی بلندترین شاخه   یک   قرمز بزرگ بود چند بار با نوکش محکم به شاخهدرخت زد   از شاخه جدا شد و روی سبزهها افتاد. گفت: «چه   بزرگی»
  گفت: «میتوانیم باآن بازی کنیم»
  گفت: «این   مال همه ما است.»
بعد هر سه   را روی زمین قِل دادند و با خوشحالی شروع به بازی کردند.
  مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 02صفحه 21