مجله خردسال 60 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : احمد قائمی مهدوی

ویراستار : نیرالسادات والاتبار

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء - مرجان کشاورزی آزاد

موضوع : خردسال

مجله خردسال 60 صفحه 8

فرشته­ها دایی عباس می­گوید که وقتی کسی نمـاز می­خواند، فرشته­هــا او را نگاه می­کنند. برای همین هم وقتی پدر یا مـادرم نماز می­خوانند. من هم کنـار آن­ها می­ایستم و دعا می­کنم دلم می­خواهد فرشته ها مرا هم نگاه کنند. دیروز وقتی پدر می­خواست نماز بخواند من کنار او ایستادم. پدرم گفت: «تو آمدی! حتما ًاین اتاق پر از فرشته­ها شده است.» گفتم: « می­خواهم چیزی را به خدا بگویم.» پدرم گفت: «فقط به خدا؟» گفتم: «فقط به خدا.» پدرم از من نپرسید که می­خواهـم چه چیزی را به خدا بگویم. او خندید و گفت: «پس من نمـازم را می­خوانم تو هم بـا خدا حرف بزن.» وقتی پدرم مشغول نماز خواندن شد من چشم­هایم را بستم. دست­هــایم را بلند کردم وحرف­هایم را به خدا گفتم.من به فرشته­ها گفتم: «به خدا بگویید من منتظر هستم و هر روز دعـا می­کنـم.» من به هیـچ کس جز خدا نگفـتم که دلم می­خواهد همه بچه­های دنیا شاد باشند. در کنـار پدر و مادرشان زندگی کنند و شب­ها از صدای بمب­ها و گلوله ها بیدار نشوند. من از خدا خواستم که به بچه­های فلسطینی و عراقی کمک کند تا همیشه خوشحال باشند، بخندند و بازی کنند. من هر روز دعا می­کنم و منتظر هستم.

مجلات دوست خردسالانمجله خردسال 60صفحه 8