
اسب سوار و سوارکار
قصههای ایزوپ
ترجمۀ:ع. دانا
مردی سوارکار با اسبی چالاک و نیرومندش در سواره نظام خدمت میکرد. وقتی شیپور جنگ به صدا درآمد، مرد سوارکار همراه دستهاش به میدان رفت و با شجاعت و دلیری جنگید تا زمانی که جنگ ادامه داشت مرد از اسبش خیلی خوب مراقبت میکرد و مرتب به خوراک و آب و جای خوابش میرسید. غذایش را از ذرت و یونجۀ خشک میداد، بدنش را هر روز قشو میکرد *، شبها حیوان را در جای گرم و راحت میخوابانید، و از هیچ کاری برای اسبش کوتاهی نمیکرد. اما همین که جنگ تمام شد و سربازان به خانههایشان برگشتند. سوار کار همه آن مرقبتها را کنار گذاشت. اسبش را به یک آغل کوچک برد، و یک مشت کاه خشک در ظرف خوراکش ریخت، او را برای بارکشی به جنگل برد و مقدار زیادی
قایقهای نجات در مواقع اضطراری به سرعت، شناورهایی را بر سطح اب میاندازند تا به کشتیهای آسیب دیده کمک کنند. این شناورها از مواد قابل شناور شدن ساخته میشوند که بتوان به سرعت آنها را به هم وصل کرد.
مجلات دوست کودکانمجله کودک 142صفحه 6