مجله کودک 199 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 199 صفحه 9

یاد هیولا افتاد . درحالیک گریه می کرد جلو مادرش زانو زد و شروع به التماس کرد : مادر ، خواهش می کنم ! حرفم را باور کنید . تو کمد واقعا یه هیولا وجود داره ! مادر او را محکم در آغوش گرفت و اطمینان داد که این فقط یک خیال است . ولی از آنجایی که لورانس اصرار ی کرد ، مادر با عصبانیت پاسخ داد : ببین لورانس !! اگر اتاقت را مرتب و تمیز کنی ، می بینی نه تو کمد هیولا وجود ، نه زیر تخت ، مادر این را گفت و رفت . در همین موقع (( سوفی )) دوست لورانس به دیدنش آمد ، لورانس ماجرا را برایش تعریف کرد . هر دوی آنها ترسیده بودند . مادرآنها را با هیولای توی کمد تنها گذاشته بود . اگر هیولای کند بیرون می آمد ، آنها چاره ای جز تسلیم شدن نداشتند . سوفی در حالیکه می لرزید گفت : شاید حق با پدر مادرت باشه ، چرا حرف اونارو گوش نمی دی ؟ تو دختر نا مرتبی هستی و همیشه اتاقت بهم ریخته است . لورانس که از حرفهای سوفی شرمنده شده بود ، جواب داد : حق با توست . بیا به کمک هم اتاق رو مرتب کنیم . سوفی و لورانس مشغول مرتب کردن اتاق شدند. اتاق خیلی بزرگ نبود ، ولی جایی به این بهم ریختگی و شلوغی ، وظیفه ی جمع آوری را مشکل ساخته بود . آنها از دورترین قسمت کشوها شروع کردند . خیلی ترسیده بودند . در عرض چند ساعت ، همه چیز در نزدیکی لانه هیولا مرتب شده بود! نفس های عمیقی می کشیدند ، انگار که نفس های آخرشان باشد . خودشان را برای باز کردن در آماده ساخته بودند . قلبشان در سینه می زد . عرق از پیشانیشان سرازیر شده بود . دستهایشان می لرزید . لورانس و سوفی همدیگر را در آغوش گرفتند و از یکدیگر خداحافظی کردند . لورانس ، بایک دست ، دستگیره را به طرف پایین فشار داد ، مراقب بود بی صدا این کار را انجام دهد ، شاید هیولا خواب بود ، لورانس با این کار شانس بیشتری پیدا می کرد . عروسکش را محکم فشار داد . سعی کرد آرامشش را حفظ کند . نفس عمیقی کشید . در حالیکه فریاد می زد . در کمد را باز کرد : توروخدا منو نخور ! توروخدا منو نخور ! توروخدا منو نخور ! لورانس فکر می کرد هیولا او را خام خام خواهد خورد ! اما هیچ اتفاقی هیچ چیز چیز . هیچ دختر کوچولو چشمانش را باز کرد و به کمد نگاهی انداخت و ... از شدت خنده روی زمین افتاد . همه چیز قاطی شده بود . چه کسی می خواست او را بخورد . ؟ ساندویچ ژانبون کپک زده ای که گالیور گربه شیطون و بازیگوش خانه داخل کمد لباس قایم کرده بود !؟ عجب اتفاق عجیبی ! لورانس در حالیکه لباسش را مرتب می کرد ، به سوفی گفت : می دونی ... از این به بعد ، همیشه ، اتاقم را مرتب نگه می دارم . اگر ساندویچ تو کمد بمونه ، خیلی خطرناکه !!! خر با افتادن تصادفی یک جام جادویی بر سرش قدرت پرواز پیدا می کند.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 199صفحه 9