مجله کودک 204 صفحه 9
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 204 صفحه 9

اتمی! این واقعاً شگفتانگیزه. ما پیرها نباید از این همه پیشرفت عقب بمونیم... پولت و ژاکلین وقتی صحبتهای مامی را درباره رایانه و اینترنت شنیدند، هر کدام به فکر فرو رفتند. آنها قبول کرده بودند که رایانه دنیای ناشناختهای است که برای پیرها هم کارایی دارد. ژیلبرت با خودش فکر کرد، حق با مامی است. رایانه فقط برای بازی بچهها نیست. بنابراین، به نزدیکترین مغازهی رایانهفروشی رفت و بهترین و جدیدترین رایانه را سفارش داد. حالا، با این دستگاه میشد نامه نوشت، نقاشی کرد، آواز خواند، عکسها را تغییر داد، پیام فرستاد و دریافت کرد، دنبال آدرس گشت، با بازیهای رایانهای خود را سرگرم کند و ... و این واقعاً فوقالعاده بود! خلاصه، مامی، رایانه را به عنوان هدیه روز تولدش دریافت کرد. شخصی که برای راهاندازی رایانه آمده بود، راه استفاده از رایانه و نکات لازم و ضروری را برای مامی توضیح داد. همه چیز خیلی ساده و راحت بود. کار به خوبی و بدون اشکال پیش میرفت. بعد از مسائل ساده و ابتدایی نوبت به اینترنت رسید. ـ خوب خانم مامی، کدام قسمت از اینترنت را ترجیح میدهید؟ ـ راستش نمیدونم. شنیدم قسمتی وجود داره که میشه با بقیه درباره مسائل مختلف تبادلنظر کرد. سپس صفحهی جدیدی باز شد. در یک گوشه چیزی چشمک میزد. بله! خیلی جالب بود. مامی میتوانست با دیگران صحبت کند. آنها به جای این که کلمات را بگویند، آنها را مینوشتند؛ سپس، نوشتهها بر روی صفحه نمایان میشد. هر کدام از مخاطبین، ابتدا خودش را معرفی و سپس شروع به صحبت میکرد. مامی وارد دنیای جدیدی شده بود. روز بعد، ژیلبرت برای خرید بیرون رفت. مامی با رایانه تنها شد، کمی نگران بود. میترسید نتواند به تنهایی از عهدهی کار با رایانه براید. با احتیاط دستگاه را روشن کرد. از نظر او، این یک معجزه بود. خیلی آرام شروع به کار کرد. بعد از مدتی، نامهی کوتاهی برای «ژوزفین» ـ دختر کوچکش ـ نوشت. فردا تولد ژوزفین بود... او حتماًاز این بابت خوشحال میشد. ژوزفین عزیزم سلام... مطمئن هستم خیلی تعجب کردهای. من هم وارد دنیای شما شدم. تولدت مبارک دخترم. مامی دوست داشت زیر نامه عکس جدید ژیلبرت و خودش را ضمیمه کند. ولی این کار خارج از تواناییاش بود. بنابراین تصمیم گرفت، یک کتاب راهنما تهیه کند و تمام جزئیات کار با رایانه را یاد بگیرد. مدتی گذشت. مامی و دوستانش چیزهای زیادی یاد گرفته بودند. ضمناً ژیلبرت هم به آنها پیوسته بود. آنها حساب بانکیشان را کنترل میکردند، پول واریز میکردند، جدیدترین کتابها را تهیه میکردند، از حال دوستانشان باخبر میشدند، خبرهای روز را دنبال میکردند و ... آنها دیگر آدمهایی قدیمی نبودند. فرانکی ضربهای محکم به الاغ میزند و او از درد گریهاش میگیرد.

مجلات دوست کودکانمجله کودک 204صفحه 9