مجله کودک 204 صفحه 19
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 204 صفحه 19

به جنگ نیست، به فکر حفظ جان خودش افتاد و بیدرنگ راه فرار را در پیش گرفت. چند نفر دیگر از حاکمان و سرداران شکستخورده هم، که از دست یعقوب فراری و به محمد بن طاهر پناهنده شده بودند، چون خطر یعقوب را نزدیک دیدند، جان خودشان را برداشتند و از نیشابور فرار کردند. به این ترتیب، اطراف فرمانروا خالی شد، اما یعقوب که خیال دیگری در سر داشت، در کنار دروازههای نیشابور چادر زده بود! محمد بن طاهر، نمایندة مخصوصی را پیش یعقوب فرستاد و به او پیغام داد: «اگر به فرمان امیرالمومنین* آمدهای، نامه و حکم او را به من نشان بده، تا حکومت خراسان را به تو بسپارم، و گرنه از راهی که آمدهای، بازگرد!» یعقوب، وقتی این پیغام را از زبان قاصد شنید، ناگهان دست خود را به کمر برد و شمشیرش را از نیام بیرون کشید و فریاد زد: «حکم و فرمان من این است!» سپس از جا برخاست و اسب خود را سوار شد و به یارانش فرمان پیشروی به داخل شهر را داد. محمد بن طاهر، وقتی پاسخ یعقوب را شنید، و فهمید که هیچ راهی برای فرار نیست، سلاح خود را به کناری گذاشت و با حالت تسلیم و احترام به دیدار یعقوب رفت. یعقوب با لبخند از محمد بن طاهر استقبال کرد و دستور داد تا از او و همراهانش پذیرایی کنند. اما در پایان همان مجلس به همة آنها دستبند زد و آنها را به زندان فرستاد. تا پروندة حکومت طاهری در خراسان به کلی بسته شود! (ادامه دارد) * در دوران حکومت بنیامیه و بنیعباس، به خلیفه، امیرالمومنین میگفتند. فیونا از پدر میپرسد که آیا خبری از شرک دارد یا خیر. پدر میگوید شاید، او گودالی پر از گل برای خنک کردن خود پیدا کرده است!

مجلات دوست کودکانمجله کودک 204صفحه 19