مجله کودک 209 صفحه 8
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 209 صفحه 8

خرگوش باهوش نوشته­ی: آلن مونتنیون مترجم: مریم کیانپور این ماجرا از جایی آغاز شد که روزی خرگوش کوچولو با یک سبد پر از خوراکی­های خوشمزه از خرید باز می­گشت. او خوراکی­ها را به مناسبت روز تولد گربه خریده بود. چه خوراکی­ها خوشمزه­ای! خرگوش در راه بازگشت، خانم کبوتر را دید. خانم کبوتر کلی درباره میوه­ها و خوراکی­ها و این که آنها سرشار از ویتامین هستند و برای سلامتی مفید می­باشند، صحبت کرد. روباه بد جنس که از آن طرف­ها می­گذشت. به حرف­های آنها خوب گوش کرد و شروع به کشیدن نقشه کرد. نقشه­ی یک روباه، واقعاً نقشه­ی مکارانه­ای است! وای! تمام این خوراکی­ها رو بدون زحمت خواهم خورد. فقط کافیه سبد خوراکی­ها رو از خرگوش بدزدم. اون وقت ... آخ جون! روباه این را گفت و دست به کار شد. با یک حرکت، سبد خوراکی­ها را از دست خرگوش قاپید و مثل باد فرار کرد. بیچاره خرگوش، هاج و واج مانده بود! ناراحتی خرگوش کوچولو قابل توصیف نیست. او می­خواست سبد خوراکی­ها را به گربه هدیه بدهد. دوستانش او را تشویق کردند که یک بار دیگر به خرید برود. به نظر شما، چه اتفاقی خواهد افتاد؟ خرگوش ناامید ما، تصمیم گرفت، تلافی کند. به همین منظور یک تله تهیه کرد. امیدوار بود روباه بدجنس به دام بیافتد. ولی اردک، که پرنده­ی با تجربه­ای بود به او گفت: - فکر می­کنی روباه اینقدر ابله و نادونه که تو دام تو بیفته؟ نه. اشتباه می­کنی. بهتره فکر کنیم و نقشه­ی دیگه­ای بکشیم. آنها کلی با یکدیگر صحبت کردند. خلاصه قرار شد، خرگوش، یک سبد دیگر پر از خوراکی تهیه کند. خیلی خوشحال به نظر می­رسید! همدست مکارش (ادرک!)، به او گفته بود که به غیر از خوراکی­ها، یک شیشه مواد سمی هم با خودش ببرد. این واقعاً فکر هوشمندانه­ای بود! خرگوش نبوغ دوستش اردک را ستایش می­کرد. از تصور کلکی که به روباه خواهد زد، قلبش تند تند می­زد. خیلی دوست داشت هرچه زودتر به جنگل برود. وقتی همه چیز آماده شد، خرگوش راهی جنگل شد. در یک دستش سبدی پر از خواراکی، و در دست دیگرش شیشه­ی مواد سمی بود. او شیشه را جوری گرفته بود که روباه ببینید. در حالیکه لبخندی بر لب داشت، در جنگل قدم می­زد. - برید کنار! برید کنار! اهالی مزرعه! از این جا دور شید. نزدیک من نیایید. من با خودم مواد سمی دارم. خوراکی­ها هم آغشته به سمه. اگه می­خواهید زنده بمونید، از من دور شوید. این سم شما را خواهد کشت! روباه که در گوشه­ای کمین کرده بود، وقتی ماجرا را فهمید، مایوس شد، از ترس سم، نزدیک خرگوش نشد و سبد خوراکی­ها را فراموش کرد. خرگوش و بقیه حیوانات، بعد از چند ساعت، در منزل گربه دور هم جمع شدند. آنها از کلکی که به روباه زدند، خیلی خوشحال بودند. نام اسلحه: فاسیل 91 M طول: یک متر و 28 سانتی متر وزن: سه کیلو و هشتصد گرم خشاب: 6 فشنگ سرعت حرکت گلوله: 630 متر در ثانیه

مجلات دوست کودکانمجله کودک 209صفحه 8