مجله کودک 255 صفحه 31
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 255 صفحه 31

شربت نذری آذر صدیقی سارا همین که وارد خانه شد با صدای بلند مادر و مادربزرگش را صدا کرد، اما به جای آنها، صدای پدر را شنید که گفت: -چه شده؟ چرا اینقدر شلوغ می­کنی دخترجان؟ سارا درحالی که کیف و لباس مدرسه­اش را در اتاقش می­گذاشت، گفت: -بابا، بابا، در کوچه بچه­ها چادر زده­اند، نوحه می­خوانند و سینه می­زنند، مثل پارسال. بابا، بابا بیایید برویم پیش آنها... مامان! مامان! کجایی؟ پدر با تعجب پرسید: -چرا اینقدر عجله­داری؟ کمی صبر کن الآن مادر و مادربزرگت می­آیند. سارا دست پدر را کشید و در حالی که او را به سوی در می­برد، گفت: -باشد بابا جان. حالا بیایید، بیایید ببینید! راستی، پس مامان و مادربزرگ کجا رفته­اند؟ پدرگفت: -مثل هر سال رفته­اند خانه همسایه تا در پختن غذای نذری کمک کنند. الآن دیگر برمی­گردند. تو هم اول دستهایت را بشوی، بعد بیا استراحت کن و به درس و مشقت برس تا مادر و مادربزرگ برگردند و ناهار بخوریم. بچه­ها در کوچه هنوز کارشان تمام نشده، یکساعت پیش دنبال آن چند تا پرچم سیاه آمده بودند، ولی من نمی­دانم مادرت آنها را کجا گذاشته. ب ام و 3 X

مجلات دوست کودکانمجله کودک 255صفحه 31