مجله کودک 291 صفحه 34
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 291 صفحه 34

تابستان 1307 بودکه پدرم تصمیم گرفت به زیارت کربلا برود؛ آن هم با من و مادربزرگ ، آن وقتها مادربزرگ 88 ساله بود . آن قدر پیر بود که حتی نمی توانست راه برود . همه به پدرم می گفتند : "مصلحت نیست که مادر بزرگ را به این سفر طولانی ببری ." اما این حرف به گوش پدرم نرفت که نرفت . من می دانستم که چرا پدرم اصرار دارد مادربزرگ را هم با خود ببرد؛ چون در جوانی به مادرش قول داده بود که حتما روزی او را به زیارت کربلا ببرد وحالا دلش می خواست تا مادر بزرگ زنده است ، به قولش عمل کند . اما بردن من به این سفر ، بر می گشت به نذری که پدرم داشت . وقتی که فرزند اول و دوم پدر و مادرم دختر شده بودند ، پدرم نذر کرد که اگر صاحب پسری شود ، موهای سر او را اصلا کوتاه نکند تا روزی که او را به کربلا ببرد و موهای سرش را زیر ناودان طلا ، کوتاه کند و برابر وزن موهایش ، به حرم سرور شهیدان ، طلا هدیه کند . از روزی که به دنیا آمدم ، برآوردن این نذر همیشه به یاد پدرم بود؛ اما هر سال مشکلی پیش می امد ونمی توانست به نذر خود عمل کند ، به خاطر همین ، همیشه نگران بود . هر سال که می گذشت موهای سر من بلندتر می شد؛ آن قدر بلند که مثل موی دخترها ، روی شانه هایم می ریخت ، اما به خاطر نذر پدرم ، حتی نمی شد کمی از آن را کوتاه کرد . از همه بدتر این بود که رنگ موهایم ، زرد مایل به قرمز بود واین به چهره ی من ، بیشتر حالت دخترانه می داد و "تیرانازاروس" یکی از مهم ترین دایناسورهای دنیای قدیم بود . دانشمندان هنوز کارایی و قابلیت دست کوچک این جاندار را نمی دانند .

مجلات دوست کودکانمجله کودک 291صفحه 34