
- هوم ، پس تو خرگوشی ! خوب خرگوش ، تومی توانی به تندی من بدوی ؟
خرگوش اخمهایش را در هم کشید : گوشهایش را راست کرد و گفت : "البته که می توانم ! مگر نمی دانی من خیلی تند می دوم ؟"
اسب کوچولو گفت : "پس بیا با هم مسابقه بدهیم ."
- باشد ، فکر خیلی خوبی است !
اسب کوچولو و خرگوش ، مثل یک تکه ابر ویک گلوله پنبه که باد دنبالشان کرده باشد ، پا به پای هم می دویدند ، هر جا می رفتند ، خورشید هم بالای سرشان بود و سوزنهایش را به تنشان فرو می کرد تا تند تر بدوند .
اسب کوچولو خیس عرق شده بود . خرگوش هم از نفس افتاده بود؛ اما هنوز هیچ کدامشان برنده نشده بودند . . .
ماجرای اسب و خرگوش ، بازی ها و دوستی آن دو هنوز ادامه دارد . می توانید ادامه ی قصه را در کتاب که به بهای 150 تومان منتشر شده دنبال کنید .
بااختراع ماشین بخار ، رفته رفته از این اختراع برای توسعه کشاورزی هم استفاده شد .
استفاده ازماشین در کشاورزی "مکانیزاسیون" نام دارد .
مجلات دوست کودکانمجله کودک 295صفحه 35