مجله کودک 351 صفحه 3
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 351 صفحه 3

مریم مفرح/ 9ساله/ از قم پاسخ ما به شما دوست عزیز مجله، شیدا نوری از تهران در نامه از شعرهایت برایمان گفتی. اگر منظورت همان کلام و جمله­های احساسی توست که در نامه آورده بودی، باید بگویم حسابش از شعر جداست، اما چشم، اگر جمله-ها و کلامت حاوی مطالب دارای مفهوم ادبی باشد که منظوری را بیان می­کند، ما آن را چاپ خواهیم کرد. در مورد چاپ کتاب معذوریم، چون چنین امکانی نداریم. امّا تو می­توانی به یکی از ناشرین کتاب­های کودک و نوجوان (برای این منظور) مراجع کنی. در پایان، بخشی از نوشته­ات را آورده­ایم. «ما از دیگران آموختیم که چگونه زندگی کنیم. آموختیم که چرا در حال زیستن و زندگی کردن هستیم. آموختیم که آیا همیشه در زندگی، خودمان هستیم. خلاصه از وقتی که متولد شدیم تا وقتی که جان سپردیم، فقط آموختیم و دیدیم و تجربه کردیم، همین فقط همین.» شیدا نوری از تهران میثم نادری کبوتر کبوتر ناز من تنها نشسته دلم برایش می­سوزه بالش شکسته مامان جونم مهربونم بالش­رو بسته کبوتر ناز من نخور تو غصّه کبوتر ناز من خوب می­شی فردا دوباره پر می­کشی تو آسمونها بهار می­آید دوباره گل می­شه پیدا دوباره پر می­کشی روی چمن­ها مبینا ملا ابراهیمی کلاس سوم از تهران پاسخ ما به شما دوست خوب مجله محمّدرسول مرادی از کرمانشاه اول به خاطر کارت زیبایی که درست کردی و برای ما فرستادی، متشکریم. الآن هم خیلی از خوانندگان ما، برایمان شعر، داستان و... می­فرستند و ما آن­ها را چاپ می­کنیم. در حقیقت آن­ها، همه همکاران افتخاری ما هستند. تو هم می­توانی آثارت را برایمان بفرستی. در مورد فوتبالیست­ها، با مسئول این بخش در میان گذاشتیم. متأسفانه نمی­توانیم کتابی برایت بفرستیم. اما تو می­توانی این کتاب­ها را از مراکز و فروشگاه­های کانون پرورش فکری در شهرتان یا شهرهای مجاور تهیه کنی. در پایان قصه­ات را می­آوریم. خرسی که عسل دوست نداشت روزی بود و روزگاری. خرسی بود که از عسل خوشش نمی­آمد. تولد او نزدیک بود. کل خانواده او تصمیم گرفته بودند که برای هدیه­ی تولد او کوزه­ای عسل بخرند و به او هدیه دهند. روز تولد فرا رسید. خرس قصه ما خواست از خانه بیرون برود و با دوستانش بازی کند که ناگهان مادر، پدر، خواهر و برادر او دورش حلقه زدند و گفتند: تولدت مبارک! امّا خرس قصّه­ی ما که فکر می­کرد درون هدیه­ای که در دست پدرش قرار داشت و از طرف همگی بود، اسباب­بازی زیبایی قرار دارد، گفت: متشکرم من همیشه منتظر این روز بودم. پدر گفت: پس زیاد تو را معطّل نمی­کنیم و هدیه را به او داد. خرسی هم در جعبه را باز کرد که- که- که کوزه­ای عسل پدیدار شد. خرسی از ته دل ناراحت بود، امّا برای خوش­حالی خانواده گفت: ممنونم و با کوزه­ی عسل از خانه بیرون رفت. رفت و رفت و رفت تا به جنگل همسایه رسید. با ناراحتی کوزه عسل را روی زمین انداخت و کوزه شکست و عسل از آن بیرون ریخت. کندوی زنبورها به عسل حمله کردند و بعد به جان خرسی افتادند و تا توانستند او را نیش زدند و حالا خرس قصّه ما به خاطر ترس از زنبور هم شده، همیشه عسل می­خورد. محمدرسول مرادی 10 ساله امیرحسین مددی/ از قم نام جاندار: ماهی خون­آشام سلوان اندازه: بیش از 35 متر گستردگی: آبهای مناطق گرم زیستگاه: عمق 1000 متری آب تغذیه: ماهی، سخت­پوستان

مجلات دوست کودکانمجله کودک 351صفحه 3