مجله کودک 351 صفحه 40
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 351 صفحه 40

تصویری از تصویرها آن روز دیدگانم، نظاره­گر صحنه­هایی بود که هرگز بودنش را نمی­پذیرفتم. معلّمی درشت هیکل، با محاسنی جو گندمی که چشمانش هر لحظه بیشتر پذیرای خشم بود و ندای قهقهه بچه­ها و حرکت صفر در دفتر، برایم عجیب به نظر می­رسید. با دستانم، بدن گچ را کبود می­ساختم و مسئله­هایی که در مقابل دیدگان عموم بی­جواب، بودنشان را روی تخته­ی سبز تجربه می­کردم. دانش­آموزان با خنده­ای تلخ، و با سرعتی که از آقا مورچه هم کمتر بود، برای جواب دادن حاضر می­شدند و با شاهد بودن رخساری شرم­آلود و تجاربی دشوار و فضای سرد و خشک و تلخ، گوشه­ی کلاس بوسه بر گذشت زمان می­زدند. چیزی به اتمام رسید، امّا این حکایت بی­کران بود. چون معلم اینک به اجبار اشک را به گونه­هایم آورد. دوان دوان چون آهویی که از صیّاد گریخته، به سوی خانه روان شدم و با لکنت زبان و ترسان از سایه­ی خویش و لحنی مه­آلود و غمناک­تر از آوازهای زشت کلاغ، موضوع را با مادرم در میان گذاشتم. مادرم با بیاناتش که بوی یاس و پرواز شاپرک را می­داد، یأس را به دیاری دور از این دیار راهی نمود. فردا، با وجود عرق­های شرم بر پیشانی و اندیشه­ای تغییر یافته به سوی مدرسه راهی شدم. معلم با بیاناتش، جهانی دیگر را برایم به تصویر کشید. دیگر تماشای چنین مناظری برایم ممکن نشد. مهسا فروغی/ 10 ساله/ از تهران فاطمه داودآبادی فراهانی/ کلاس پنجم/ از شهر داودآباد فرزاد اسدی کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سمیرم از مجموعه ماجراهای موزی، قهرمان میوه­ها روزی «سارا» دختر خانواده­ی سلامی به خانه­ی دوستش «مریم» که خانه­شان دو کوچه بالاتر بود، رفت. مریم و خانواده­اش خانه­ای نسبتاً مجلّل داشتند، البته نه آن­قدر مجلل که فکر کنید جایی شبیه قصر است! مادر مریم اعتقاد داشت زندگی باید مثل تکنولوژی پیشرفت کند، آن هم چه پیشرفتی! با خریدن ماشین لباس­شویی و یخچال نو و از این­جور چیزها! البته آن هم هر شش ماه یک بار. وقتی سارا به خانه برگشت به مادرش، کوکب خانوم، گفت: امروز که برای درس خواندن به خانه­ی مریم اینا رفته بودم، دیدم یک یخچال نو و مدل جدید خریده­اند. ما نمی­خواهیم یخچال کهنه­مان را عوض کنیم؟ مادر هم همین عقیده را داشت. چون یخچالشان خیلی قدیمی و کهنه شده بود. با آمدن رضا، پسر خانواده، همه موافقت کردند که شب، موقع شام، موضوع را به پدر خانواده بگویند. سر شام: سر شام کوکب خانوم از شوهرش خواست تا یخچال عصر حجریشان را عوض کنند و یکی نو بخرند. آقای سلامی هم با این نظر موافق بود و گفت: خودم فکرش بودم فردا یک یخچال نو به خانه می­آورم. پس وسایل یخچال را بیرون بیاورید تا یخچال کهنه به انباری برده شود! در همین حال «ناهید» دختر کوچک خانواده که در یخچال را باز کرده بود، باعث شد میوه­ها صحبت­های آقای سلامی را بشنوند. میوه­ها که موزی قهرمان، سرپرست آن­ها شده بود، خوشحال شدند. فصل بهار بود و گوجه سبز هم وارد جا میوه­ای شده بود. همه برای انتقال به یخچال نو آماده بودند، به جز یک گوجه سبز کوچک به نان توپولو بیشتر وقت­ها خواب بود و در این جابجایی جا ماند. بعد از انتقال به یخچال جدید، موزی سرشماری را شروع که مبادا کسی جا مانده باشد. همه بودند به جز توپولو، موزی نگران شد. همه گفتند: حتماً دوباره خواب است ولی دل موزی راضی نمی­شد. بعد از چند ساعت که سارا در یخچال را باز کرد، موزی ار جا میوه­ای بیرون پرید تا دنبال توپولو بگردد. خوشبختانه هنوز یخچال قدیمی را به انباری نبرده بودند. موزی خیلی با در این یخچال ور رفت تا بالاخره باز شد. او توپولو را در انتهای جا میوه­ای یخچال قدیمی پیدا کرد و او را با خود به یخچال جدید برد. امّا میوه­های دیگر با دیدن توپولو تعجب کردند! می­پرسید چرا؟ خُب چون او بر اثر گرما یک آلو شده بود!!! فاطمه اسماعیل­زاده 11 ساله از تهران سید هاشم سیدکریمی/ 10 ساله/ از قم نام جاندار: ماهی دولفینی اندازه: حدود 2 متر و ده سانتی­متر گستردگی: آبهای گرم جهان زیستگاه: عمق 85 متری آب تغذیه: انواع ماهی­ها، ماهی مرکب

مجلات دوست کودکانمجله کودک 351صفحه 40