مجله کودک 397 صفحه 35
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 397 صفحه 35

میدادن!» مادرش گفت: «بچّهی من این چیزا حالیش نبود و نیس!» *** روز اوّل مدرسه آقایمنصوری سر کلاس به بیوکآقا گفت: «تو دیگه برای خودت مردی شدی. مسئولیتت زیاد شده. امیدوارم دیگه دست از شیطنت برداری و هر چه زودتر کلاس ششمرو بخونی و یه کاری واسهی خودت دست و پا بکنی. تا آخر که نمیتوانی از بابات خرجی بگیری!» بوکآقا سرش را پایین انداخت و چیزی نفگت. ولی سقلمهای به پهلوی دوستش مقصود زد. بعد از کلاس، دوستانش دورش جمع شدند. صادق گفت: «بویآغا...» و بقیهی حرفش را خورد. یونس گفت: «پس تو دیگه کارت در اومد. لابد عصر مستقیم میری خونه.» بیوکآقا خندید و گفت: «چی میگی بچّه؟ من برم خونه؟ عصری پشت باغ ژاندارمری موضوع تمبر: چهره شخصیت عراق (شاهزاده فیصل دوم در چهار سالگی) قیمت: 6 واحد سال انتشار: 1940

مجلات دوست کودکانمجله کودک 397صفحه 35