مجله کودک 511 صفحه 15
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

مترجم : زهرا سادات موسوی محسنی

ویراستار : مرجان کشاورزی آزاد

ناشر مجله : موسسه چاپ و نشر عروج

نویسنده : افشین علاء

موضوع : کودک

مجله کودک 511 صفحه 15

دوراهی مانده بودم. یا باید نمره واقعی سیزده را قبول میکردم یا نمره هفده دروغی را. عاقبت دل به دریا زدم و رفتم به معلمم گفتم که دو بار به یک سؤال من نمره داده و او هم با تعجب سرش را تکان داد و چهار نمره را از من کم کرد و نمره سیزده به من داد و ورقه مرا به دستم داد که بروم بنشینم. راستش من پیش خودم میگفتم چون خودم رفتهام به معلمم گفتهام که نمره زیادی داده او برای تشویق راستگویی من هم هست نمرهام را کم نمیکند. اما او نه تنها نمرهام را کم کرد بلکه کلی هم به دستخط من بد و بیراه گفت که باعث شده بود او اشتباه کند. این قضیه روی من آن زمان خیلی تاثیر گذاشت. به خصوص آن دودلی که دچارش شده بودم که بردم راستش را بگویم یا نه؟ چند روز بعد من آن قضیه را به صورت داستانی نوشتم و از آن جا که دستخطم بد بود و میترسیدم خط بدم باز مشکل برایم بهوجود بیاورد آن داستان را دادم به خواهر بزرگترم تا پاکنویس کند. بعد آن داستان را بردم به مجله کیهان بچهها و آنها داستانم را به عنوان داستان اصلی آن شماره به چاپ رساند. وقتی داستانم چاپ شد متوجه شدم یک توصیف که درباره تصویر شب و ماه در حوض خانه پسرک داستان بود به طور عجیبی با من غریبی میکند. خب آن توصیف مال من نبود. هرچه فکر کردم آن توصیف از کجا سر و کلهاش در داستان پیدا شده، نفهمیدم تا آن که بعدها خواهرم به من گفت که وقتی قصهام را پاکنویس میکرده او آن توصیف را شاعرانهتر کرده تا حالت بهتری به صحنه داستان بدهد! Õ جایی خواندهام نویسنده معروفی را دیدهاند که زار میزد و گریه میکرد. از او پرسیدند چرا گریه میکنی؟ گفت همین امروز قهرمان داستانم مرد. شخصیت قصهها که زاییده ذهن نویسندهها هستند و اتفاقات قصهها را که با خود فکر کردند که چه طور میتوانند به آن پوستها دست پیدا کنند، و به این نتیجه رسیدند که بهتر است تمام آب رودخانه را بخورند تا رودخانه خشک شود و راحت خودشان را به پوستها برسانند. پس شروع به خوردن کردند و آنقدر خوردند

مجلات دوست کودکانمجله کودک 511صفحه 15