| ارسال به دوستان 0

مرورى بر تجلّى عرفان و اخلاق در انقلاب اسلامى ایران

مرورى بر تجلّى عرفان و اخلاق در انقلاب اسلامى ایران

آیة اللّه‏ عباسعلى عمید زنجانى

انقلاب اسلامى ایران به رهبرى حضرت امام رحمه‏الله و بنیان گذار جمهورى اسلامى، به لحاظ پیچیدگى ماهیت و عناصر تشکیل دهندۀ آن، از ابعاد مختلفى مى‏تواند مورد بررسى و تحلیل قرار گیرد. امروزه شاهد تحلیل‏هاى گوناگون و احیاناً متضاد و یاغیر قابل جمعى مى‏باشیم؛ تحلیل‏هایى که با اهداف خاص یا فرضیه‏هاى از پیش تعیین شده و یا با ظرفیت‏هاى فکرى تحلیل‏گران در داخل و خارج کشور، مطرح گردیده است.

به نظر مى‏رسد دنیاى بى‏مرز سیاست، به ویژه سیاست رسانه‏اى و مطبوعاتى، راهى بهتر از گذشته در پیش گرفته است. روزهاى نخستین پیروزى انقلاب، شاهد نفى به جاى تحلیل بودیم؛ حتى آن‏ها که اندکى واقع‏بین بودند و توان نفى نداشتند، این پدیدۀ

بزرگ معاصر را به ریشخند و تمسخر مى‏گرفتند و با چند کلمۀ استهزا آمیز، سر و ته حادثۀ بزرگ تاریخ معاصر را به‏هم مى‏آوردند.

خوشبختانه این دوران به‏سر آمد و واقع بینى‏ها جاى چشم به روى حقایق بستن‏ها را گرفت و اندیشه به‏جاى تخیّل و کینه توزى نشست. [1]

اظهار شعف از این رویکرد بدان معنى نیست که تحلیل‏گران انقلاب اسلامى، به ویژه آن‏ها که از پشت عینک‏هاى دودى به قضایاى جهان مى‏نگرند، در تحلیل‏هاى خود صائبند و همواره به واقعیت‏ها مى‏اندیشند؛ بلکه به آن معنى است که تحلیل به جاى نفى و اندیشه به جاى تخیّل نشسته است و این خود، یک پیروزى بزرگ براى انقلاب اسلامى در عرصۀ جهان نوین است.

اگر این ماجرا به عکس اتفاق مى‏افتاد، مى‏توانست به بسیارى از توطئه‏ها جامۀ عمل بپوشاند؛ اما سیر تفکر بشر و اندیشۀ سیاسى، همیشه در دست استثمارگران و سلطه‏طلبان نیست؛ چشم‏هاى بیدار، دل‏هاى آگاه، اندیشه‏هاى نافذ در گوشه و کنار جهان بسیارند که از وراى پرده‏ها و اوهامى که اقلیت سلطه طلب در جهان گسترده‏اند، حقایق را ببینند و به آن بیندیشند.

یکى از ابعاد شفاف انقلاب اسلامى که از شخصیت رهبرى آن برگرفته، بُعد عرفان و اخلاق این انقلاب است؛ که از قلمرو وسیعى براى تأمل و تحلیل برخوردار مى‏باشد. ما در این مقال کوتاه برآنیم که گوشه‏اى از این عرصۀ گستردۀ انقلاب اسلامى را بررسى و بازنمایى کنیم.

انقلاب‏ها معمولاً چاشنى خشونت همراه داشته‏اند؛ مطالعۀ تاریخ انقلاب‏هاى بزرگ جهان این حقیقت را به اثبات مى‏رساند. حال در مورد انقلاب اسلامى ایران این سؤال مطرح است که آیا شخصیت عرفانى و اخلاقى‏اى که رهبر این انقلاب، حداقل چهار دهۀ قبل از پیروزى انقلاب به آن شهرت داشت، تأثیرى در تلطیف عرفانى انقلاب اسلامى 
داشته است؟ و مظاهر آن در کدام عرصه‏ها متجلى شده است؟

باید توجه داشت که ما در این بررسى، شخصیت عرفانى و اخلاقى رهبر کبیر انقلاب اسلامى را پیش‏فرض گرفته‏ایم و بررسى و تحلیل آن را به مقال و فرصت دیگر احاله کرده‏ایم.

به نظر، با تحلیل حتى بخشى از مسائل انقلاب اسلامى مى‏توان این اثر پذیرى اجتناب‏ناپذیر را دریافت، و پیوند روح عرفانى و اخلاقى انقلاب اسلامى با رهبرى آن را به وضوح مشاهده نمود. این فرضیه را در طول این بررسى کوتاه به کنکاش مى‏نهیم.

هدفى که در این راستا پى گرفته مى‏شود، خود حایز اهمیت بسیار است و مى‏تواند مبیّن یک سلسله مبانى نظرى انقلاب اسلامى باشد. به چالش کشیدن تضاد عرفان و سیاست و اثبات امکان امتزاج زلال عرفان با کدورت سیاست و تلاقى آن دو در شکل‏گیرى و فرایند انقلاب اسلامى در این کنکاش، مى‏تواند ما را به ابعاد ناگفتۀ انقلاب 
اسلامى و عناصر اصلى و شارح انقلاب و شاخص‏هاى نوینى رهنمون شود.

پیشینۀ پیوند عرفان و سیاست

بررسى تاریخ تکوین و تحول پیوند عرفان و سیاست، خود فرصت جداگانه‏اى مى‏طلبد تا سیر تحول اندیشۀ سیاسى انبیا و نقش آن در شکل‏گیرى این پیوند، با خواست دو جانبه مورد بررسى قرار گیرد و در مقایسه با سیر اندیشه‏هاى مادى گرایانۀ بشرى در سیاست، مقایسه و ارزیابى گردد.

آنچه که در آغاز بحث از تجلّى عرفان و اخلاق در انقلاب اسلامى ایران لازم به یادآورى است، پیشینۀ این پیوند در اندیشۀ سیاسى انبیا و پیروان صالح آن‏ها است، که نه تنها در اندیشه، بلکه در عمل سیاسى آن‏ها نیز متجلى شده است.

کلیۀ نهضت‏هاى اصلاح طلبانه و انقلابى در خط اندیشۀ سیاسى متکى به وحى الهى، همواره با چاشنى عرفان جرقه خورده و از مایه‏هاى پایان‏ناپذیر آن سیراب گشته است. بخشى از این فرآیند تحول عرفان به سیاست را در یکى از آثار ناچیز خود ـ انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن ـ به تصویر قلم کشیده‏ایم؛ به ویژه در خط سرخ تشیّع، این ویژگى به وضوح دیده مى‏شود. از نهضت حسینى تا انقلاب خمینى رحمه‏اللههمه جا تجلّى روح عرفان و اخلاق در رخدادهاى کوچک و بزرگ جهان اسلام دیده مى‏شود.[2]

معضلات موهوم

تعبیرهایى که از سیاست، در گذشته و حال مى‏شد و اکنون هم احیاناً بر زبان و قلم مى‏آید حکایت از بار منفى سیاست دارد؛ به ویژه آن که عملاً بازیگران عرصه‏هاى سیاست همواره با کوله بارى از جنون قدرت، توسعه‏طلبى، تحقیر انسان‏ها، ستم پیشرفته وزورگویى‏هاى نامحدود مزیّن بوده‏اند و این سابقۀ ذهنى همواره موجب بدبینى به سیاست و حکومت و اجتناب وارستگان از این کدورت‏هاى مادى و ظلمات ناسوتى گردیده است.

در این ذهنیت موهوم، بسیارى چنین مى‏پنداشتند که سیاست، شایستۀ مقام والاى اولیا نیست و در باتلاق سیاست، امکان عروج انسان‏ها و درخشش عرفان وجود ندارد. پیشینۀ تاریخ در رهبرى‏هاى سیاسى عارفانۀ نهضت‏ها و محو کدورت و ظلمانیت سیاست در پرتو ملکوتى عرفان، هرگز نتوانست ذهنیت موهوم «سیاست شایستۀ مقام اولیا نست» را زایل یا تصحیح نماید. امروز سیاست‏بازان و سیاست مداران و حتى صاحبان اندیشۀ سیاسى، هنوز چنین مى‏پندارند؛ و عارفان وارسته‏اى نیز در گوشه و کنار دیده مى‏شوند که هنوز بر این خیال، روز و شب مى‏گذرانند.

الگوى سیاست عارفانه

شکوه و عظمت عروج سیاست به ملکوت عرفان را در عملکرد حکومتى امام على علیه‏السلام به وضوح مى‏توان دید؛ چه کسى است که با سرِ به سجده افتادۀ امام علیه‏السلام در اوج اقتدار سیاسى و حکومت بر پهنۀ گستردۀ جهان اسلام آن روز، از روم شرقى تا شبه قارۀ هند، آشنا نباشد و روى به آتش تنور گرفتن او را در کنار یتیمان صفّین نشنیده باشد و فدا کردن قدرت به خاطر عدالتش را نخوانده باشد و طنین نداى همیشه زندۀ على علیه‏السلام که 
مى‏گفت «واللّه‏ِ لاُسَلِّمَنَّ ما سلمت اُمور المسلمین»[3] به گوش او نرسیده باشد؟!

ما اکنون در یک وادى نه به ظاهر روشن و با قراین ناشناخته گام نهاده‏ایم؛ که پیش از شناخت زوایاى تاریک آن، الگویى شفاف و به دور از ابهام در اختیار داریم و آن، سیاست امام على علیه‏السلام در پرتو شخصیت ملکوتى امامى است که سیاست در وجود او تا آخرین ذره‏هایش در زلال عرفان ذوب شده و عرفانش در اوج خود، بر ظلمات سیاست حکومتش پرتو افکنده است.

ریشه‏هاى عرفان در دوران نهضت

این که نهضت روحانیت یا نهضت امام رحمه‏الله از چه زمان و مقطع تاریخى آغاز شد، سؤالى است بس مشکل و باید در فرصت دیگر به آن پرداخت. به هر حال، این نهضت نه متکى به قدرت‏هاى خارجى بود و نه به ظاهر و در آغاز کار، هنوز ملت به‏طور یک‏پارچه به آن پیوسته بود. این نهضت که استکبار مسلط و استبداد بیداد را یک‏جا نشانه رفته بود، به کدام منبع قدرت وابسته بود؟

آیا با محاسبات سیاسى حزبى، شروع نهضت در چنین شرایطى قابل تحلیل و قبول بود؟ این نهضت پس از جریان فیضیه و 15 خرداد قابل ادامه بود؟ تاریخ نهضت، به وضوح از خفقان مطلق و به لانه خزیدن احزاب و حتى خود فروشى برخى از احزابى که خود را پیشگام و پیشاپیش حرکت سیاسى در ایران مى‏پنداشتند و بریده شدن نفس‏ها و 
امیدها گزارش‏هاى مبسوطى مى‏دهد.

ما حق نداریم مسائل و تحولات انقلاب اسلامى را با معجزه تفسیر کنیم؛ اما ادامۀ راه نهضت ریشه در کجا داشت؟ آیا راهى که نهضت در دهۀ چهل پیمود و آن را تا 57 ادامه داد، همان راهى نبود که از مدینه آغاز و به کربلاى حسین علیه‏السلاممنتهى شد؟

عرفان حسینى را در قالب نهضت کربلا چگونه مى‏توان دید و بررسى کرد؟ وقتى سالار شهیدان، اهداف حرکت خود را بیان مى‏نمود، تجلّى اوج عرفان حسین آشکار نبود؟ وقتى از شهادت‏ها خبر مى‏داد چه حالتى را بازگو مى‏کرد؟ و نیز وقتى مصیبت‏ها بر او افزون مى‏شدند و چهره‏اش نورانى‏تر مى‏شد، از چه حقیقتى حکایت مى‏کرد؟ و بالاخره 
«رضاً بقضائک» حسین در آخرین لحظات چه پیامى در بر داشت؟

این مراحل ملکوتى را قدم به قدم در حرکت نهضت و انقلاب در مقاطع مختلف مى‏بینیم. اهداف انقلاب، مسیر انقلاب، دشمنان انقلاب، خیل اسیران زندان‏هاى شاه و شهداى انقلاب، فیضیه، 15 خرداد، 17 شهریور، حوادث قم، تبریز و آبادان و مشهد و همۀ کربلاهاى ایران اسلامى از چه چیزى حکایت مى‏کنند؟

بُعد عرفانى و اخلاقى انقلاب در رهبر کبیر انقلاب خلاصه نمى‏شود؛ مردم از زمانى که به امام پیوستند در خود، آن نگیزۀ ناب و شور آتشین را احساس کردند و این انگیزه و شور که در طول نهضت معجزه‏ها و شگفتى‏ها آفرید، شوق وصال یار بود که به تودۀ میلیونى مردم، شور و حالى داده بود که سر از پا نمى‏شناختند.

در این‏جا مناسب مى‏بینم یکى از خاطراتم را ـ که جز اندکى در ذهنم به جاى نمانده ـ بازگو نمایم؛ در گرماى 48 درجۀ نجف اشرف که حیات را از کار مى‏انداخت و همه چیز را پژمرده مى‏کرد، دوستان به التماس افتادند و از امام درخواست کردند، حداقل شب‏ها را در جایى از کوفه که نسبتاً گرماى کم‏ترى دارد به‏سر ببرند. حضرت امام، على‏وار 
گفتند که من در این‏جا خوش بگذرانم و فرزندان ملت در سیاه چال‏هاى زندان رژیم، دست و پا بزنند؟!

ماه رمضان را با تکّه‏اى نان و ماست، روزه مى‏گرفتند. چنان نحیف شده بودند که راه رفتن بر ایشان دشوار مى‏نمود؛ اما در همین شرایط جان‏کاه، امام چون کوه، استوار و مثل اقیانوس، آرام بود.

وارستگى از تعلقات دنیا، اعم از قدرت، ثروت، شهرت و رکون به قدرت لایزال الهى و نگاه موحّدانه به حوادث و خدا را حاضر و ناظر دیدن، دل به امدادهاى غیبى بستن، خود را در مجراى مشیّت الهى قرار دادن و بر محور «اللّه‏» گرد آمدن و آگاهانه در عرصه‏هاى اختناق و مصایب انقلاب تن به رضا دادن، شمه‏اى از تجلّى عرفان در فرآیند 
نهضت اسلامى بوده است.

معراج سیاست در پیروزى انقلاب

کم‏رنگ جلوه دادن عرفان و معنویت انقلاب اسلامى نه تنها تلاشى براى مسخ انقلاب و خیانتى در راستاى تهى کردن تاریخ انقلاب از شکوه‏ها و عظمت‏ها است، بلکه اهانتى بزرگ به ملت پر افتخار ایران، به ویژه در جریان پیروزى انقلاب اسلامى است.

شکوه برخورد جمعیت‏هاى میلیونى با بازمانده‏هاى رژیم ستم‏شاهى در جریان راه‏پیمایى‏ها، عظمت استقبال بى‏نظیر ملت ایران از رهبر کبیر انقلاب و حضور توده‏هاى فشردۀ مردمى در زمان اعلام حکومت نظامى را با چه منطقى مى‏توان تحلیل نمود؟ در این عرصه‏هاى جلال و عظمت، جز یاد خدا و شوق تحقق ارادۀ خدا چه انگیزه‏هایى مردم را 
حرکت مى‏داد؟ بهمن 57 در آسمان و زمین این کشورِ از یوغ رژیم سفّاک به در آمده چه چیز حاکم بود؟ خداجویى، حسینى شدن و خمینى ماندن؛ آیا جز این بود؟

برخورد با مخالفان

شریعت و عرفان، ظاهر و باطن یک حقیقتند؛ قشر و مغزى که قابل تفکیک نیستند و جدایى آن دو با مرگ هر دو برابر است. عرفان در همۀ عرصه‏هاى شریعت و شریعت در تمام مراحل عرفان؛ این دو حقیقت پیوندشان تلفیقى نیست، بلکه وحدت حقیقى است که در یک منظر از آن، شریعت دیده مى‏شود و در منظر دیگر، عرفان و در نهایت، یک حقیقت واحد غیر قابل تجزیه.

آن‏چنان نیست که شریعت سخت‏گیر و یک‏سو نگر باشد و عرفان همواره با تساهل و تسامح همراه باشد؛ آن‏جا که تساهل حق است، سمت‏گیرى شریعت و عرفان به همان سو است و اگر سخت‏گیرى حق است، هر دو چنان هستند.

امروز این حقیقت مرموز و پیچیده را مى‏توان در رفتار سیاسى امام على علیه‏السلام به وضوح مشاهده کرد؛ به ویژه در برخورد با مخالفان. آیا جنگ و کشتار صفّین، شریعت است و اعلام آزادى مارقین که به قیمت جان امام تمام شد، عرفان؟! این اندیشه که هرچه در آن خشونت دیده شود به شریعت نسبت دهیم و هر آنچه که تسامح در آن باشد عرفانش بنامیم، تمام معادلات را در رفتار سیاسى امام على علیه‏السلام به‏هم مى‏ریزد و ما را در تحلیل 
شخصیت والاى امام رحمه‏الله دچار نابسامانى مى‏کند.

خواست حضرت نوح که مى‏گفت: «لاَ تَذَرْ عَلَى الْأرْضِ مِنَ الْکَافِرِینَ دَ یّاراً»[4] و یا مشارکت شخص پیامبر صلى‏الله‏علیه‏و‏آله در غزوات و در عملیات جنگى و پیشتازى على علیه‏السلام در جنگ‏ها ـ که به ظاهر خشونت است ـ جدایى شریعت از عرفان را بازگو مى‏کند؟

روى سخن با آن‏ها است که شریعت را با همۀ اجزا و عناصرش قبول دارند و در عارفانه بودن لب به دندان مى‏گزند. حقیقت آن است که صافى عرفان هم ـ مانند شریعت ـ از پیچ و خم‏ها مى‏گذرد و انعطاف مى‏پذیرد و به لطف فى‏ها توجه دارد و عدالت، خداجویى، حق مدارى را طلب مى‏کند و همچون شریعت، گاه روى خوش نشان مى‏دهد 
و گاه روى بر مى‏تابد.

عرفان هرگز موازین شرع را تغییر نمى‏دهد و دید عرفانى، به «نُؤْمِنُ بِبَعْضٍ وَ نَـکْفُرُ بِبَعْضٍ» [5] شریعت نمى‏انجامد. اگر کسى در رفتار این دو ـ که دو روى یک سکه‏اند ـ ابهامى احساس کند، آینه شکستن راه حل نیست، بلکه دید را باید منطقى کرد.

برخورد با مخالفان انقلاب همواره در گذشته و حال براى برخى از تحلیل‏گران به عنوان یک معضل فکرى و دغدغه بوده است؛ در حالى که بررسى موارد مختلف آن نشان مى‏دهد که این برخوردها همیشه یکسان نبوده و تصویر آن منحنى پر پیچ و تابى را نشان مى‏دهد که عقل و رحمت، شریعت و عرفان، قانون و اخلاق، دوشادوش یکدیگر بر این 
ماجراهاى به ظاهر تلخ، حکم‏فرما بوده‏اند.

ملکوت دفاع مقدس

این تازگى ندارد که چهرۀ باشکوه دفاع مقدس را ـ که تاریخ پر افتخار معاصر ملت ایران را رقم زده است ـ با تعبیراتى چون «برادر کشى» در لیست ابرهاى سیاه ناامیدى و پوچى پنهان مى‏کنند. در توصیف صفّین على علیه‏السلام نیز این القاب به‏کار مى‏رفت و پیکار حق طلبانۀ امام على علیه‏السلام را که براى ترسیم خط پیکار با ستم و تباهى بود، «برادر کشى» نامیدند و حتى بصرى‏ها، امام را به اسراف در خون‏ریزى متهم نمودند.

از این پرده پوشى‏هاى ناجوانمردانه بگذریم؛ ماه‏ها، روزها و لحظات دفاع مقدس آکنده از صحنه‏هاى تجلّى عرفان است که روح‏هاى سرگردان در وادى ناسوت را به ملکوت کربلاهاى دیار عشق کشانید و چه ماجراها آفرید؟ و چه شاهکارهاى بى‏نظیر در میادین خداجویى، ایثار و شهادت آفرید؟

در ملکوت جنگ تحمیلى، «من»ها به «ما» مبدّل شد و «خود»ها به «خدا» ختم گردید و «ایثار» جاى «خویشتن‏طلبى» را گرفت و عشق دیدار یار و شوق دیار یار، همۀ تعلّقات مادى را خاکستر نمود و روح خدا، همۀ زمندگان را به پرواز ملکوت کشاند و به یاد یار و عشق خدا از خود بیخودشان نمود. در این پرواز ملکوتى بود که پدرها، مادرها، خواهرها، همسرها، خانواده‏ها، نه تنها نان، آب، مسکن، ثروت، جاه و مقام، که همۀ تعهدات و 
تعلّقات دیگر را یک‏سره به فراموشى سپردند و لباس تعلّقات را به لباس شهادت و ایثار و تقوا مبدّل کردند؛ و این لباس، چه خوب بر تن آن راست قامتان وادى عشق برازنده شد و افتخار آفرید.

سلوک عرفانى نظام سیاسى کشور

قانون اساسى جمهورى اسلامى ایران یک متن پیشرفتۀ حقوقى و ماندگار است. اگر روزى ـ معاذ اللّه‏ ـ چنین نظامى نیز در صحنۀ روزگار نباشد، این متن جاویدان مى‏تواند زوایاى تاریک بسیارى از ملت‏ها را از گذشته تا آینده، روشن سازد. من در حالى این سخن را مى‏گویم که قانون اساسى ده‏ها کشور غربى و شرقى را مطالعه و تدریس کرده‏ام.

اما نکتۀ شفاف و پر اهمیت در این متن حقوقى، تنها در ابعاد و تکنیک‏هاى حقوقى آن نیست، بلکه روح عرفانى آن است که در بسیارى از اصول آن، چون جان در کالبد کلمات نهفته است. منظور من از این اصول، مواردى نیست که در آن خدا، توحید، نبوّت، امامت، معاد و ولایت فقیه آمده است؛ این‏ها که شریعتند؛ من از عرفانى سخن مى‏گویم که در غوغاى مراحل رشد و توسعۀ اقتصادى، کار فرما و کارگر را به یاد رشد و کمال معنوى مى‏اندازد و 
کارِ مزاحم با خودسازى معنوى را نفى مى‏کند[6] و مسئولیت پذیرى را فراتر از آزادى [7] و همه را یکسان در برابر قانون[8] قرار مى‏دهد و هدف از برپایى نظام سیاسى را ایجاد محیطى مناسب براى رشد فضایل اخلاقى، بر اساس ایمان و تقوا و مبارزه با همۀ مظاهر فساد و تباهى دانسته؛[9] و بالاخره پایه‏هاى ایمانى نظام، مصون از بازنگرى شناخته شده است. [10]

دولت‏هاى شهر خدا

آنچه را که "اگوستین" در اندیشه پرورانید و در اوج تخیّل خویش، دیارى به‏نام «شهر خدا» آفرید، همواره در تاریخ، ناشناخته و موهوم تلقى شد؛ حتى کلیسایى که اگوستین به آن تعلق داشت، قدر آن را نشناخت و از درک آن عاجز ماند. شاخص «شهر خدا» قبل از آن که مردم آن باشند، دولت و دولت‏مردان آن هستند که راز و رمز خدایى بودن شهر و دیار را ترسیم مى‏نمایند. دولت‏ها عملاً نمودار معنویت نظامند و میزان پاى‏بندى نظام را به 
اصول عرفانى و اخلاقى ترسیم مى‏کنند.

دولت‏ها در طول پایدارى انقلاب اسلامى، از رجایى تا خاتمى، به رغم کشش‏ها و کوشش‏هاى عوامل منفى که تلاش در کشاندن همّت‏ها و اقدامات دولت‏ها به سمت و سوهاى مادى‏گرایانه و دل مشغولى به مخالفان داشته‏اند، همواره در صراط مستقیم راه سپردند و هیچ‏گاه نخواستند از آن خط خارج شوند.

اصالت دادن به ارزش‏هاى معنوى و ثبات قدم در عرصۀ خدمت‏گزارى که مرتبۀ عینى تجلّى عرفان و مظهر اسفار سیر و سلوک الى الحق و فى الحق و الى الخلق است، همواره در روابطشان با خدا و خلق، حال و هواى عارفانه‏اى نمودار ساخته است.

بر این ادعا مى‏توان در تحولات معنوى و فرهنگى کشور، پس از پیروزى انقلاب اسلامى، نمونه‏هاى فراوانى یافت. امام رحمه‏اللهبارها فرمود مهم آن است که در راه تلاش براى اقامۀ امر خدا باشیم؛ نصرت و پیروزى با او است. حال اگر تلاش‏ها و فعالیت‏ها به ثمرى اندک نشست و یا بر خلاف میل ما بود، بى‏گمان در وادى عرفان، حسین وار، 
رضا مى‏طلبد.

عرفان در ابعاد فرهنگى انقلاب

به حق این ندا و شهرت، ستودنى است که انقلاب ما انقلاب فرهنگى است؛ ابعاد فرهنگى انقلاب به گسترۀ خود انقلاب، دامنه دارد و فرهنگ بر همۀ زوایاى انقلاب اسلامى پرتو افکنده؛ به گونه‏اى که نمى‏توان زوایاى تاریکى در عرصه‏هاى مختلف انقلاب اسلامى یافت که تهى از مبانى و ارزش‏هاى فرهنگى باشد و این، معیارى در بازشناسى سره از ناسره در ابعاد مختلف انقلاب اسلامى است.

اما شگرد تحسین برانگیز معمار انقلاب اسلامى در آن است که ارزش‏هاى فرهنگى را با روح عرفان چنان آمیخت که آمیختگى شریعت و عرفان را به ارمغان آورد؛ آن‏گونه که وقتى از فرهنگ انقلاب یا فرهنگ عمومى در انقلاب سخن به میان مى‏آید، چشم‏ها به دنبال "فولکولور" سنن جاهلى نمى‏رود، بلکه اوج ارزش‏هاى عرفانى را به‏یاد مى‏آورد، 
آن سان که مجموعۀ مدوّن اصول و مبانى فرهنگى جمهورى اسلامى نشان مى‏دهد.

خلأهاى عرفانى در نظام

نظام جمهورى اسلامى ایران مولود قانون اساسى، و قانون اساسى محصول انقلاب اسلامى است. اگر از تجلّى عرفان سخن مى‏گوییم، باید آن را عیناً در نظام، از سطوح بالا تا پایین، به وضوح مشاهده کنیم. بر خلاف توهّمات یأس برانگیزان بریده و خیالات سیاست‏مداران مبتلا به افسردگى سیاسى، هنوز قامت رساى نظام را ستون فقرات اخلاق 
و عرفان به‏پا داشته است و هنوز هم ـ همچنان که در آغاز راه بودیم ـ در زوایاى آشکار و پنهان سطوح مختلف نظام، خداجویى‏ها، ایثارها، رفض علایق، قبض شهوات، بسط روح خدمت به خلق و پرواز در ملکوت هفت شهر عشق، دیده مى‏شود.

اما با تمام این امیدها و خوش‏بینى‏هاى واقع بینانه، باید اعتراف کرد که خلأهایى در نظام به وجود آمده که پرتو عرفان و ارزش‏هاى اخلاقى در آن‏ها رو به افول است و حنظل‏هاى نورس، بر بدنۀ آسیب‏پذیر نظام، جوانه زده؛ که مى‏تواند هر کدام زنگ خطرى براى آینده‏اى نامطلوب باشد.

نام بردن و حتى اشاره کردن به خلأها و حنظل‏ها آسان نیست؛ چه بسا موجب عِرض بردن و زحمت داشتن است؛ اما چه کسى است که چشم از این مراکزى که چون وصلۀ ناجور بر پیکر انقلابند برگیرد و آن‏ها را نبیند. نه تنها خود، شش اسبه مى‏تازند تا مادیات و هوس‏هاى در گذشته از دست داده را به دست آرند، بلکه هر چه ارزش و معنویت بر سر راه خود دارند را پایمال و نابود مى‏سازند. راستى اینان به کجا مى‏روند؟ و به خاطر چه چیزى این همه سرمایه‏هاى معنوى و افتخارات ارزشى یک ملت و یک انقلاب، به بزرگى انقلاب اسلامى را بر باد مى‏دهند؟ چه هدفى دارند؟ و به کجا خواهند رسید؟

صیانت بُعد عرفانى و ارزشى انقلاب اسلامى

همان گونه که چهرۀ عرفانى شخصیت امام، راهنماى شناخت بارز ابعاد عرفانى انقلاب اسلامى ایران بود و امام با هشدارهاى مکرّر، بیراهه رفته‏ها را به شاهراه عرفان و ارزش‏هاى معنوى سوق مى‏داد و خود، سکان‏دار انقلاب در راستاى اهداف عرفانى‏اش بود، مى‏توان از این تجربۀ بزرگ چنین نتیجه گرفت که رهبرى، چهرۀ تمام نماى معنویت 
و عرفان انقلاب و نظام اسلامى است. تا این سیما با پرتو معنویت و ارزش‏هاى عرفانى نورانى است، از تاریکى‏هاى برتافته از برخى رویکردهاى دنیا پرستانه نباید هراسى به دل راه داد.

اکنون بر تارک انقلاب اسلامى، ستارۀ درخشانى پرتو مى‏افکند که خود را شاگرد، مرید و رهرو و عاشق راه امام مى‏داند و در هیچ امرى از خط و اندیشۀ والاى امام نمى‏گذرد و امام را همچنان، الگوى تمام عیار سیاست و حکومت مى‏شمارد.

سابقۀ فرهیختگى و فرزانگى، کیاست و درایت و تدبیرى که از وى، از دهۀ سى به بعد داریم، و تلمّذ در مکتب مرادى چون امام و عارفى چون آیة اللّه‏ میلانى، او را به‏حق، شایستۀ سکان‏دارى معنویت و عرفان انقلاب و منصب رهبرى انقلاب کرده است.

ما همه امید آن داریم که خداوند قادر متعال، ایشان را در صیانت از ابعاد معنوى و عرفانى انقلاب و نظام و استقامت و تدبیر در راه تداوم آن یارى فرماید؛ « إنّه خیرُ ناصرٍ و معین».

کتاب‏نامه

قرآن کریم.

1. ایران، انقلاب به نام خدا، کلر بربرپییر بلانشه، ترجمۀ قاسم صفرى.

2. انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن، عباسعلى عمید زنجانى.

3. نهج البلاغه، صبحى صالح، انتشارات هجرت، 1395 ق.



[1] )) ر.ک: ایران، انقلاب به نام خدا، ص 255.

[2] )) ر.ک: انقلاب اسلامى و ریشه‏هاى آن، ص 105 ـ 382.

[3] )) نهج البلاغه، ص 102، خطبۀ 74.

[4] )) نوح (71): 26.

[5] )) نساء (4): 150.

[6] )) قانون اساسى، اصل 43.

[7] )) همان، اصل 3.

[8] )) همان، اصل 107.

[9] )) همان، اصل 3.

[10] )) همان، اصل 177.