روششناسى اندیشۀ اخلاقى ـ عرفانى امام خمینى رحمهالله
حجه الاسلام والمسلمین احمد دیلمى
دغدغه اصلى نگارندۀ این مقاله دستیابى به پاسخى در خور به پرسشهایى است که مجموعۀ آنها مىتواند بیانگر مکتب اخلاقى امام خمینى رحمهالله یا مکتب اخلاقى متبوعِ ایشان باشد. بارزترین شاخصههاى یک مکتب فکرى را مؤلفههاى معطوف به روششناسى آن رقم مىزند.
بنابراین، عمدهترین پرسشهاى قابل طرح در این باب به قرار زیر است:
1. ادوار اندیشههاى اخلاقى ـ عرفانى امام رحمهالله کدامند؟ و نمودار آن، چه سرانجامى را نشان مىدهد؟
2. انسانشناسى اخلاقى امام رحمهالله چیست؟ و نسبت آن با دیدگاههاى دیگر چگونه است؟
3. در دیدگاه اخلاقى امام خمینى رحمهالله قاعدۀ «حد وسط» از چه جایگاهى برخوردار است؟
4. از منظر امام رحمهالله مناسبات اخلاق و عرفان با دین چگونه ترسیم مىگردد؟
5. منطق استناد امام رحمهالله به گزارههاى دینى در حوزۀ اخلاق و عرفان چیست؟
6. آیا در اندیشۀ امام رحمهالله اخلاق و عرفان تمایز ماهوى دارند؟
7. روش تربیت اخلاقى ـ عرفانى مورد قبول امام رحمهالله از چه ویژگىهایى برخوردار است؟
با توجه به ماهیت پرسشهاى فوق و مناسبات منطقى موجود میان آنها، ساختار این مکتوب در چند قسمت و حتىالمقدور با ملحوظ داشتن ترتیب منطقى آنها شکل مىگیرد.
پیش از پاسخگویى به سؤالات پیش گفته، لازم است اشارهاى به عمدهترین مشربها و مکتبهاى اخلاقى ـ عرفانى مطرح در حوزۀ اخلاق پژوهى اسلامى، صورت گیرد.
1. مشربهاى اخلاقى ـ عرفانى در حوزۀ اسلامى
در حوزۀ مطالعات اخلاقى اندیشمندان مسلمان، مىتوان سه مکتب و مشرب عمدۀ اخلاقى ـ عرفانى را مشاهده نمود. این مشربها داراى پارهاى مؤلفههاى مشترک مىباشند؛ اما تفاوت در برخى عناصر اساسى، آنها را به صورت مکاتب اخلاقى متمایز و با سبک و ساختار ویژه در آورده است. شرح مجمل این مشارب به قرار زیر است:
الف. مشرب فیلسوفانه
این شیوۀ اخلاقى عمدتاً با پذیرش و تأثیرپذیرى از نظریۀ «اعتدال» و «حد وسط»، به عنوان معیارى کلى براى فضیلت اخلاقى ـ در مقابل «افراط» و «تفریط» که مشخصۀ رذیلت اخلاقىاند ـ تلاش مىکند تا تمام خوبىها و بدىهاى اخلاقى را در قالب این فرمول، توجیه و تبیین نماید. بدین روى چون منشأ رفتار انسان، قوا و ملکات نفسانى او است، زشتى و زیبایى اعمال و رفتار او معلول اعتدال و عدم اعتدال قواى درونى است. در
این روش، شناسایى قواى نفسانى و چگونگى اعتدال و افراط و تفریط در آنها، محور و مدار همۀ مباحث اخلاقى است. همچنین تلاش مىشود همۀ مفاهیم اخلاقىِ دینى در همین قالب تفسیر و توجیه شود.
توصیۀ اصلى این مکتب جهت تربیت اخلاقى، اعتدال بخشیدن به قواى درونى است. کتابهاى تهذیب الاخلاق و تطهیر الاعراق نگاشتۀ ابن مسکویه، اخلاق ناصرى نوشتۀ خواجه نصیرالدین طوسى و تا حدود بسیارى جامع السعادات نوشتۀ مولى محمّدمهدى نراقى، بر اساس این شیوه و دیدگاه نگاشته شدهاند.
این شیوه به دلیل مشکلاتى که براى تفسیر «اعتدال» وجود دارد و همچنین عدم جامعیت آن در تفسیر و توجیه همۀ مفاهیم اخلاقى و نیز از جهت حوزۀ نفوذ «به دلیل این که خیلى خشک و علمى بوده، از محیط علما و فلاسفه تجاوز نکرده و به میان عموم مردم نرفته است»، مورد نقد واقع شده است. [1]
ب. مشرب عارفانه
اخلاقى که عرفا و متصوفه، مروّج آن بودهاند ـ که بیشتر تکیه بر تربیت اخلاقى و سیر و سلوک دارد ـ تلاشهاى زیادى را براى ترسیم یک نظام تربیتى و تعیین مبدأ و مقصد آن و منازل و مراحلى که در بین راه وجود دارد و وسایل و لوازمى که در هر منزل به کار مسافر این راه مىآید، مصروف داشته است. محور اخلاق عارفانه، مبارزه و مجاهده با نفس است.
عارفان متشرّع، همواره در صدد آن بودهاند که اعمال و رفتار و یافتههاى خود را با ظاهر و باطن شریعت هماهنگ نمایند و در این امر، توفیق بسیارى داشتهاند. آنها همچنین با تأکید بر دل و قدرت محبت و استفاده از زبان نافذ شعر و به کارگیرى تشبیهات، استعارات و کنایات، توانستهاند نفوذ فراوانى در میان عموم مردم پیدا نمایند. کتاب
منازل السائرین نوشتۀ خواجه عبداللّه انصارى و بسیارى از منابع معتبر شعر فارسى با مضامین معنوى و عرفانى، از قبیل مثنوى معنوى مولوى و منطق الطیرعطّار نیشابورى، بیانگر این شیوۀ اخلاقىاند.
در اخلاق عارفانه، مکاتب متعددى وجود دارد که در مقام ارزیابى این شیوه، ناگزیر باید به این امر توجه کرد. در یک تقسیمبندى کلى، این مکاتب را مىتوان در دو گروه جاى داد:
1. مکاتبى که در سیر و سلوک معنوى اصولاً پایبندى به شریعت را لازم ندانسته و یا تنها براى مدتى موقت و مرحلهاى خاص، لازم مىدانند. 2. مکاتبى که پایبندى به احکام شرعى را تنها راه رسیدن به مقامات عالى معنوى
مىدانند و آن را همواره لازم مىشمرند.
در ارزیابى گروه اول، مىتوان گفت که آنها به نوعى، دچار افراط در مبارزه با نفس شده و اخلاق اسلامى را از نشاط و زندگى، به خمود و مردگى کشاندهاند. افزون بر آن، جایگاه تعقل و اندیشه را در اخلاق، تا حدود زیادى به فراموشى سپردهاند که در نتیجه، منتهى به یک سلسله تعلیمات مغایر با کتاب و سنّت گردیدهاند. مثلاً به بهانۀ جهاد با نفس
و خودپرستى، عزّت و کرامت نفس را نادیده گرفتهاند! حال آنکه در اخلاق اسلامى، کرامت و شرافت نفس، نه تنها یک فضیلت اخلاقى، [2] بلکه تحصیل و تقویت آن، خود یک شیوۀ تربیتى است.[3]
اما گروه دوم از مکاتب عرفانى که التزام به شریعت را سرلوحۀ تعالیم خود قرار دادهاند، دستاوردهاى ارزشمندى در جهت سازماندهى راهکارهاى علمى سیر معنوى، تعیین مبدأ و مقصد آن، مراحل این سفر، چگونگى به کارگیرى عناصر قدرتمندى مانند محبت، ذکر و نظارت در جهت تعالى معنوى، با خود دارند که در مقام تربیت اخلاقى،
بسیار کارآمد و سودمندند و همۀ این امور را منطبق با قرآن و روایات مىدانند. ترکیب این دستاوردهاى جذاب تربیتى با مباحث توصیفى اخلاق اسلامى موجب آشکارشدن کارآمدى نظام اخلاقى اسلام خواهد شد.
ج. مشرب نقلى
مشرب نقلى «یعنى اخلاقى که محدثان، با نقل و نشر اخبار و احادیث، در میان مردم به وجود آوردهاند».[4] در این شیوه، مفاهیم اخلاقى بر اساس آنچه که در کتاب و سنّت آمده، بدون توجه جدى و کافى به ترتیب واقعى حاکم بر آنها و مناسبات موجود بین آنها بیان مىگردد. این قبیل متون، بیشتر توصیف مفاهیم اخلاقى را وجهۀ همت خود قرار مىدهند و به مبانى آنها و همچنین راهبردهاى عملى، کمتر توجه مىکنند. بنابراین نقطۀ
شروع و پایان اخلاق ـ و مخصوصاً تربیت اخلاقى ـ چندان مشخص نیست.
در این روش اخلاقى، چیزى به نام یک نظام اخلاقى که هم در برگیرندۀ مباحث مبنایى اخلاق باشد و هم مباحث توصیفى و تربیتى را در یک ترتیب منطقى سامان داده باشد، به چشم نمىخورد. متونى که با این سبک نگاشته شدهاند، علىرغم غنایى که در مواد و محتواى اخلاقى دارند، به لحاظ ساختارى و شکلى، راضى کننده و مناسب نیستند. کتابهایى مانند احیاء العلوم نوشتۀ محمد غزالى و المحجّة البیضاء به خامۀ فیض کاشانى، نمایندۀ اینگونه متون اخلاقىاند.
پس از ذکر این مقدمه و معرفى مختصر هر یک از مشربهاى مذکور و به ویژه روش متبوع هر کدام، اکنون باید دید که مشرب اخلاقى امام خمینى رحمهالله از کدام یک پیروى مىکند؟ آیا ایشان تلفیقى از مؤلفههاى قابل جمع مکاتب اخلاقى فوق را در تبیین اصول اخلاقى و تحقق تربیت اخلاقى کارآمد مىدانند و یا اصولاً مؤسس مکتب اخلاقى ویژه و به کلى متفاوت با مشربهاى پیش گفته بودهاند؟
بدیهى است که پیش نیاز دیگر داورى در هر یک از موارد فوق، شرح و گزارش مختصات اندیشۀ اخلاقى ـ عرفانى امام خمینى رحمهالله است. فراز دوم این نوشتار عهدهدار انجام این مهم است که با ماهیت توصیفى، به پاسخ پارهاى از پرسشهاى اولیه مىپردازد، تا زمینۀ داورى مذکور را فراهم سازد.
2. انسانشناسى اخلاقى
از میان مبانى انسان شناسانۀ مکتب اخلاقى، امام رحمهالله بیش از همه به دو محور تأکید مىورزید: مراتب وجودى انسان؛ و قواى نفسانى او.
در باب مراتب وجودى انسان ایشان معتقدند که انسان، تنها وجودى است که جامع همۀ مراتب غیبى و مثالى و حسى است و تمام عوالم غیب و شهادت و هر آنچه در آنها است در وجود انسان نهفته است. بنابراین آدمى با ملکیان، مُلکى است و با ملکوتیان، ملکوتى و با جبروتیان، جبروتى. ایشان در تأیید این کلام خویش به حدیث منقول از امام صادق علیهالسلام استناد مىورزند که فرمود:
«اعلم! أنّ الصورة الإنسانیة هی أکبر حجج اللّه على خلقه؛ و هی الکتاب الذی کتبه بیده؛ و هی الهیکل الذی بناه بحکمته؛ و هی مجموع صورة العالمین؛ و هی المختصر من اللوح المحفوظ؛ و هی الشاهد على کلّ غائب؛ و هی الطریق المستقیم إلى کلّ خیر، و الصراط الممدود بین
الجنّة و النار»؛ [5]
بدان که صورت انسانى، بزرگترین حجت الهى است بر خلقش؛ و او همان کتابى است که آن را با دست خود نوشته است؛ و او همان هیکل است که آن را با حکمت خود بنایش نموده؛ و او است مجموعۀ صورت جهانیان ؛ و او است مختصرى از لوح محفوظ ؛ و او بر هر غایبى شاهد است؛ و او است راه مستقیم به سوى هر خیر و نیکى، همان راهى که میان بهشت و دوزخ کشیده شده است.
پس انسان، خلیفۀ خداوند بر خلق او و آفریده شده بر صورت او است؛ او خلقتهاى اسماء و صفات خداوندى را در برکرده و در گنجینههاى ملک و ملکوت او نفوذ یافته است؛ روحش از حضرت الهیه بر او دمیده شده، ظاهرش نسخهاى از ملک و ملکوت و باطنش از گنجینههاى خداى لایموت است؛ چون جامع همۀ صورتهاى وجودیه و الهیه
بود از این رو تحت تربیت اسم اعظمى ـ که به همۀ اسماء و صفات محیط بود و بر همۀ رسمها و تعیّنها حکومت داشت ـ قرار گرفت.پس ربّ انسان جامع کامل، همانا حضرت الهیه است و سزاوار است که او خداى را به
نامى که با مقامش تناسب دارد، بخواند. از اینرو باید در مقام استعاذه و پناهندگى ازشیطان رجیم، به نام «اللّه» پناهنده شد. [6]
بنابراین، اولین اصل از اصول انسانشناسى اخلاقى از منظر امام رحمهالله این است که انسان، وجود جامعى است که دربردارندۀ مراتب سه گانۀ غیبى، مثالى و حسى است و عوالم غیب و شهود در وجود او گرد آمده است. و این، رمز جامعیت و اکملیت او نسبت به سایر موجودات است.
ایشان، مقام اول نفس و پایینترین منزل آن را منزل «مُلک»، یعنى بدن محسوس و مادى مىدانند؛ که لشکر آن در اقالیم سبعۀ مُلکیه، یعنى گوش و چشم و زبان و شکم و فرج و دست و پا، منتشر شده و تحت تصرف نفس است به مقام «وهم».[7] و مقام دیگر نفس انسانى را که نشئۀ باطن است، مقام «ملکوت» مىنامد. جنود نفس در آنجا بیشتر، و نزاع سپاه رحمانى و شیطانى در آن سهمگینتر و گستردهتر است. آرایش نیروها در عالم مُلک، بازتابى از وضعیت آنها در عالم ملکوت است.[8] و در شرح قواى باطنى و ملکوتى، مهمترین آنها را چهار قوّۀ واهمۀ شیطانیه، غضبیۀ سَبُعیه، شهویۀ بهیمیه و قوّۀ عاقلۀ روحانیه مىداند. هر یک از این قوا داراى منافعى هستند و براى حفظ نوع و شخص و آبادانى دنیا و آخرت خلق شدهاند و سرچشمۀ تمام ملکات حسنه و سیّئه و منشأ تمام
صور غیبیۀ ملکوتیهاند.
به سخن دیگر، انسان همانطور که یک صورت مُلکى دنیاوى دارد ـ که خداوند آن را در کمال نیکویى و ترکیب بدیع خلق فرموده ـ یک صورت و شکل ملکوتى غیبى هم دارد که آن صورت، تابع ملکات نفس و خُلق و باطن است.[9]
در بیانى دیگر، در باب مراتب وجودى انسان، ایشان معتقدند که نفس ناطقۀ انسانیه حقیقتى است که در عین وحدت و کمال بساطت، داراى نشئاتى است که عمدۀ آنها سه نشئه است:
اول، نشئۀ ملکیۀ دنیایى و ظاهرى؛ یعنى عالم شهادت که مظهر آن، حواس ظاهرى و قشر آن، بدن مُلکیه است.
دوم، نشئه برزخیۀ متوسطه که مظهر آن، حواس باطنه و بدن برزخى، یعنى عالم خیال و قالب مثالى است.
سوم، نشئۀ غیبیۀ باطنیه؛ یعنى عالم آخرت و مقام روحانیت و عقل؛ که مظهر آن، قلب و شئون قلبیه است.
نسبت هر یک از این مراتب به دیگرى، نسبت ظاهریت و باطنیت و جلوه و متجلّى است؛ از این جهت که آثار و خواص و انفعالات هر مرتبهاى به مرتبۀ دیگر سرایت مىکند. مثلاً اگر با حس بینایى، چیزى ادراک گردد، از آن اثرى در حس بینایى برزخى پدید مىآید، مناسب همان نشئه؛ و از آن اثرى در بصر قلبى باطنى پدید مىآید، مناسب همان نشئه. همچنین آثار قلبیه در دو نشئه دیگر نیز ظاهر مىگردد. دلیل بر این ادعا، علاوه بر استدلال
و برهان، مشاهده و تجربۀ درونى و وجدان است.[10]
بنابراین، از منظر امام رحمهالله انسان موجودى است که در عین برخوردارى از وحدت هویّت شخصى، داراى مراتب و نشئات سهگانۀ وجودى، یعنى مراتب حسى، مثالى و غیبى است. ایشان در یک تقسیم کلىتر از عوالم وجودى آدمى، آنها را در دو گروه مُلکى و ملکوتى جاى مىدهند.
در هر حال، این عوالم دوگانه یا سه گانه، بر روى هم تأثیر و تأثّر متقابل دارند. و اینحقیقت، یکى از اصول و مبانى نظام تربیتى امام رحمهالله است. به علاوه، انسان در هر یک از عوالم ملک و ملکوت از قوا و نیروهایى برخوردار است که عملکرد او بر اساس آرایش و تأثیر آنها شکل مىگیرد.
3. معیار نیک و بد اخلاقى (قاعدۀ اخلاق هنجارى)
امام خمینى رحمهالله در تعریف عدالت مىفرمایند:
عدالت عبارت است از حد وسط بین افراط و تفریط. و آن از امّهات فضایل اخلاقیه است؛ بلکه عدالت مطلقه، تمام فضایل باطنیه و ظاهریه و روحیه و قلبیه و نفسیه و جسمیه است.
ایشان عدالت مطلق را مستقیم مطلق در همۀ مراتب مىدانند؛ یعنى مظهریت اسماء و صفات الهى که مختص به انسان کامل است. هم ربّ انسان کامل ـ یعنى پیامبر اکرم صلىاللهعلیهوآله ـ بر صراط مستقیم و حد اعتدال تامّ است، و هم مربوب او بر صراط مستقیم و اعتدال تمام؛ لکن اعتدال ربّ تعالى بر سبیل استقلال است، و اعتدال مربوب صلىاللهعلیهوآله بر سبیل استظلال.
عدالت در جلوۀ معارف الهیّه و جلوات توحید در قلب اهل معرفت عبارت است از عدم احتجاب از حق به خلق، و از خلق به حق. و به سخن دیگر، رؤیت وحدت در کثرت، و کثرت در وحدت؛ که مختص کمّل اهل اللّه است. و افراط و تفریط در این مقام، احتجاب از هر یک از حق و خلق است به دیگرى.
اعتدال در عقاید و حقایق ایمانیه عبارت است از ادراک حقایق وجودیه «على ما هی علیه»؛ از غایة القصواى کمال اسمائى، تا منتهىالنهایۀ رجوع مظاهر به ظواهر، که حقیقت معاد است.
و سرانجام، اعتدال در اخلاق نفسانیه عبارت است از اعتدال قواى ثلاثه؛ یعنى قوّۀ شهویه و غضبیه و شیطانیه (واهمه). همچنان که طرف افراط این قواى ثلاثه، مفسد مقام انسانیت و مفسد فضیلت انسانیت است، جانب تفریط آنها نیز از مفسدات مقام انسانى و از رذایل ملکات به شمار مىرود.
ایشان ضمن تقسیم عدالت به مفهوم اعم و اخص، در تعریف عدالت به مفهوم اعم، آن را همان حد وسط بین افراط و تفریط، و غلوّ و تقصیر، و از فضایل بزرگ انسانى دانسته و بارها بر این نکته اصرار ورزیدهاند که از فیلسوف عظیم الشأن، ارسطاطالیس منقول است که:
عدالت جزوى نبود از فضیلت، بلکه همۀ فضیلتها بود. و جور که ضد آن است، جزوى نبود از رذیلت، بلکه همۀ رذیلتها بود. [11]
ایشان سپس در مقام تبیین چگونگى پیدایش و تکثیر فروع و مصادیق فضایل و رذایل بر اساس قاعدۀ حد وسط، به نقل از حکما [12] مىفرمایند:
اجناس فضایل چهار فضیلت است: حکمت، شجاعت، عفّت و عدالت؛ زیرا نفس داراى دو قوّه است: قوّۀ ادراک، و قوّۀ تحریک؛ و هرکدام از این دو نیز دو قسم دارند: قوّۀ ادراک به عقل نظرى و عقل عملى منقسم مىگردد، و قوّۀ تحریک به قوّۀ دفع (غضب) و قوّۀ جذب (شهوت) منقسم مىشود. از اعتدال در قوّۀ نظریه، «حکمت» ؛ از اعتدال در قوّۀ عملیه، «عدالت»؛ از اعتدال در قوّۀ غضبیه، «شجاعت» و از اعتدال در قوّۀ شهویه، «عفّت» پدید مىآید.
بنابراین «عدالت» در مفهوم اخص، عبارت است از اعتدال در قوّۀ عملیه؛ در مقابل «عدالت» در مفهوم اعم که عبارت از اعتدال در همۀ قواى باطنى و ظاهرى و روحى و نفسى است.
ایشان ضمن تطبیق حد وسط و اعتدال عام به «صراط مستقیم»، آیات و روایاتى را که متضمّن واژۀ «صراط المستقیم»اند و یا ویژگىهاى آن را بیان مىکنند، مُشعر بر همین سیر اعتدالى مىدانند؛ مانند آنچه امام رضا علیهالسلام در تعریف «صراط» فرمود که:
«هو أدقّ من الشعر، و أحدُّ من السیف»؛ [13] صراط از مو باریکتر و از شمشیر تیزتر است.
و آنچه جابر بن عبداللّه انصارى از پیامبر صلىاللهعلیهوآله نقل مىکند[14] که:
«کنّا جلوساً عندالنبیّ صلىاللهعلیهوآله فخطّ خطّاً هکذا أمامه؛ فقال: «هذه سبیل اللّه»؛ و خطّین عن یمینه،
و خطّین عن شماله، و قال: «هذا سبیل الشیطان». ثمّ وضع یده على الخطّ الأوسط و تلا:
«وَ أنَّ هَذَا صِرَاطِى مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ»»؛[15]
ما پیش رسول خدا صلىاللهعلیهوآله نشسته بودیم، پیامبر خطى اینگونه در برابرش رسم کرد، سپس دو خط از طرف راست و دو خط از طرف چپ کشید، آنگاه فرمود: اینها راه شیطان است؛ سپس دستش را بر روى خط وسط نهاد و این آیه را تلاوت فرمود: «به درستى که این خط من است که مستقیم است؛ پس از آن پیروى کنید».
امام رحمهالله در پایان، تأکید مىکنند که اعتدال حقیقى ـ که همان خط احمدى و خط محمّدى است و بیش از یکى نمىباشد ـ جز براى انسان کامل که در آغاز و انجام سیرش معتدل است، میسور نیست. و در مقابل، رذایل انواع نامتناهى دارد و در تعریضى منتقدانه به صاحبان متون متعارف اخلاقى، صرف عمر در اطراف تعدید و حصر رذایل اخلاقى را بیهوده مىانگارند.[16]
4. مناسبات اخلاق و دین
بحث رابطۀ اخلاق و دین، بر محور پاسخگویى به این پرسش شکل مىگیرد که آیا مىتوان به اخلاق مذهبى پایبند بود؟ [17]
این چهره از گفتوگو دربارۀ رابطۀ دین و اخلاق، در تصور اخلاق پژوهان کلاسیک اسلامى امرى نامأنوس مىنمود. دلیل این امر نه بُعد نسبت میان دین و اخلاق، بلکه شاید بداهت و وضوح پیوند میان آن دو بوده است. البته نسبت میان دین ـ یا به تعبیر بهتر، شریعت ـ و سلوک اخلاقى و عرفانى از منظرى دیگر، از دیرباز معرکۀ آراء و موضوع
بحث حلقههاى علمى ـ اخلاقى و عرفانى مسلمانان بوده است. بنابراین، مناسبات اخلاق و دین از منظر امام خمینى رحمهالله را با چشم داشت به واقعیت پیش گفته باید مطمح نظر قرار داد.
نگاشتهها، خطابهها و سرودههاى امام رحمهالله ترسیم کنندۀ مکتب و نظامى اخلاقى ـ عرفانى است که بنیادها، مفاهیم و راهکارهاى تربیتى آن، وامدار تعالیم دینى، کتب آسمانى و آموزههاى رهبران الهى است. الگوها و قهرمانان آن، انبیا و اولیایند و به اهداف و ابزار آن، جز به مدد معارف الهى و احکام شرعى نمىتوان دست یافت. اگر چه این حقیقت به مثابۀ قاعدهاى عام و بىنیاز از اعلام و اثبات، بر تار و پود همۀ آموزههاى اخلاقى امام رحمهالله
حکومت مىکند، لکن ایشان در پارهاى موارد به آن تصریح کردهاند؛ که ذکر نمونههایى از آنها خالى از لطف نیست:
بدان که هیچ راهى در معارف الهیه پیموده نمىشود، مگر آنکه ابتدا کند انسان از ظاهر شریعت. و تا انسان متأدّب به آداب شریعت حقّه نشود، هیچیک از اخلاق حسنه از براى او به حقیقت پیدا نشود، و ممکن نیست که نور معرفت الهى در قلب او جلوه کند و علم باطن و اسرار شریعت از براى او منکشف شود. و پس از انکشاف حقیقت و بروز انوار معارف در قلب نیز متأدب به آداب ظاهره خواهد بود.
و از این جهت، دعوى بعضى باطل است که به ترک ظاهر، علم باطن پیدا شود؛ یا پس از پیدایش آن، به آداب ظاهره احتیاج نباشد. این از جهل گوینده به مقامات عبادت و مدارج انسانیت است.[18]
ایشان همچنین پس از اشاره به مقامات و عوالم سه گانۀ غیب، برزخ و شهادت، و علوم مرتبط با هر کدام ـ یعنى فلسفه و عرفان، اخلاق و فقه ـ و وابستگى عوالم و علوم سه گانه به یکدیگر، تحقق کمال هر یک را مستلزم تحقق کمالى در مقامات و علوم دیگر مىدانند و با انتقاد از کسانى که با تمسّک به یکى، خود را از توجه به عوالم و علوم دیگر مستغنى مىدانند، اظهار مىدارند که:
مثلاً شیخ اشراق[19] در اول حکمة الاشراق تقسیماتى مىکند راجع به کامل در علم و عمل، و کامل در عمل، و کامل در علم؛ که از آن استفاده مىشود که کمال علمى با نقص در عمل، و به عکس، ممکن التحقق است؛ و اهل کمال علمى را از اهل سعادت و متخلصین به عالم غیب و تجرد دانسته و مآل آنها را انسلاک در سلک علّیین و روحانیین پنداشته است. و بعضى علماى اخلاق و تهذیب (مولى محمّدمهدى نراقى رحمهالله) باطن منشأ تمام کمالات را
تعدیل خُلق و تهذیب قلب و اعمال قلبیه مىدانند، و دیگر حقایق عقلیه و احکام ظاهریه را به پشیزى محسوب ندارند، بلکه خار طریق سلوک شمارند. [20] و بعضى از علماى ظاهر، علوم عقلیه و باطنیه و معارف الهیه را کفر و زندقه پندارند و با علما و محصلین آن عناد ورزند.
این سه طایفه که داراى این عقاید باطله هستند، هر سه از مقامات روح و نشئات انسانیه محجوب هستند، و درست تدبر در علوم انبیا و اولیا نکردهاند؛ و از این جهت بین آنها همیشه منافراتى بوده و هر یک به دیگرى طعنها زند و او را بر باطل داند؛ با آنکه تحدید در مراتب باطل است. و به یک معنا، هر سه درست گویند در تکذیب دیگرى؛ نه از باب آنکه علم یا عمل آنها باطل باشد مطلقاً، بلکه از باب آنکه تحدیدات آنها مراتب انسانیه
را به این حد، و علوم و کمالات را به همان رشته که خود دارا هستند، مطلبى است بر خلاف واقع.[21]
بنابراین، از منظر امام رحمهالله گفتوگو از رابطۀ اخلاق و دین در مفهوم رایج آن در اخلاق پژوهى جدید و به ویژه آنچه در مباحث فلسفى اخلاق در مغرب زمین و در دنیاى مسیحیت وجود دارد، مطرح نیست؛ چرا که در اندیشۀ ایشان ـ همانند جمهور عالمان اخلاق ـ ابتناى اخلاق بر دین، امرى است مسلّم و مفروض که هیچ شک و شبههاى را
بر نمىتابد.
لکن چهرۀ دوم بحث ـ یعنى مناسبات اخلاق با خردورزى و عقلانیت از یک سو، و با فقه و شریعت از سوى دیگر ـ یکى از دغدغههاى امام رحمهالله بوده است.
ابعاد این گفتمان سه جانبه را منظر عقلانى متجلّى در اندیشههاى فلاسفه و طرفداران عرفان نظرى، منظر اخلاقى کلاسیک نمودار در متون متعارف اخلاقى، و منظر فقهى تجسّم یافته در فتاواى مبیّن شریعت، تشکیل مىدهد.
در اندیشۀ امام رحمهالله رشد و تعالى در هر یک از حوزههاى سه گانۀ عقلانى و شناختارى، و امیال و گرایشهاى درونى و رفتارى، جز در حرکتى متوازن با دو حوزۀ دیگر ممکن نیست. و در نتیجه، زندگى اخلاقى نه تنها در گرو تمسّک به شریعت، بلکه رهین توسل به عقلانیت است.
ایشان همچنین در مقام دفاع از اهل عرفان، به مؤمنان و اهل علم توصیه مىکنند که مدّعاى اهل معرفت را به صرف عدم اطلاع و بدون حجت شرعى، رمى به فساد و بطلان نکنند و اهل آن را توهین و تحقیر ننمایند؛ و تصریح مىکنند که:
به جان دوست قسم! که کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است.[22]
5. مناسبات اخلاق و عرفان
در میان آثار مکتوب اخلاقى ـ عرفانى امام رحمهالله، مبحث ویژهاى در خصوص نسبت میان اخلاق و عرفان به چشم نمىخورد؛ اما شاید بتوان با توجه به برخى اظهارنظرهاى ایشان دربارۀ این دو و نوع تألیفاتشان، به این هدف دست یافت.
نگاشتههاى معنوى امام رحمهالله را در یک طبقهبندى کلان به دو دسته مىتوان تقسیم کرد: دستۀ اول را مىتوان در زمرۀ متون رایج و متعارف علم اخلاق دانست که تا حدود زیادى در ساختار و مبانى، از مدرسۀ ارسطویى پیروى مىکند؛ و دستۀ دوم را در گروه متون عرفان نظرى و عملى جاى داد. کتابهاى چهل حدیث وشرح حدیث جنود عقل و جهل از مصادیق بارز گروه اول؛ و کتب شرح دعاى سحر، آداب الصلاة، سرّ الصلاة، مصباح الهدایة الى
الخلافة و الولایه و تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الاُنس ، نمونههاى برجستهاى از متون عرفانى، اعم از نظرى و عملى مىباشند. البته باید اذعان داشت که حتى نگاشتههاى نوع اول امام رحمهالله نیز به هیچ وجه، خالى از ادبیات و صبغۀ عرفانى نیست.
امام رحمهالله در شرح حدیث نبىاکرم صلىاللهعلیهوآله که:
«إنّما العلم ثلاثة: آیة محکمة، أو فریضة عادلة، أو سنّة قائمة؛ و ما خلاهُنّ فهو فضل»؛ [23]
حقیقتاً علم منحصر به سه چیز است: آیۀ محکمه یا فریضۀ عادله، یا سنّت قائمه؛ و غیر از اینها زیادى است، اظهار مىدارد که انسان به طور کلى داراى سه نشئه و صاحب سه مقام و عالم است:
اول، نشئه آخرت و عالم غیب و مقام روحانیت و عقل.
دوم، نشئه برزخ و عالم متوسط بین العالمین و مقام خیال.
سوم، نشئه دنیا و مقام مُلک و عالم شهادت.
سپس تصریح مىکنند که هر یک از این مراحل، داراى کمال ویژۀ خویش است و علمى ویژه که آدمى را به این کمال رهنمون مىشود. در نتیجه، علوم مفید تقسیم مىشوند به علم مربوط به کمالات عقلى و وظایف روحانى، علم معطوف به اعمال قلبى و وظایف آن، و علم راجع به اعمال قالبى و وظایف نشئه ظاهرى نفس. و در مقام معرفى هر یک از این علوم سهگانه ـ که جامع هر سۀ آنها انبیا و اولیا علیهمالسلامبودهاند ـ تصریح مىکنند که پس از
انبیا و اولیا، فلاسفه و اعاظم از حکما و اصحاب معرفت و عرفان، عهدهدار تقویت و تربیت عالم روحانیت و عقل مجرد؛ علماى اخلاق و اصحاب ریاضات، عهدهدار تربیت قلب و ارتیاض آن و اعمال قلبیه؛ و علماى ظاهر و فقها و محدثان، متکفّل تربیت ظاهر و ارتیاض آن هستند.
و بر این نکته تأکید مىورزند که مراتب سهگانۀ انسانى، با هم مرتبط و در کمال و نقص وابسته به یکدیگرند؛ بلکه تعبیر به «ارتباط» هم وافى به مقصود نیست و باید گفت که آنها یک حقیقت داراى مظاهر و مجالى متعددند.[24]
و سرانجام ایشان در ضرورت جمع بین مقامات و عوالم سه گانه تصریح مىکنند که:
بر سالک الى اللّه لازم است که در وقت تطهیر از ارجاس صوریه، از امّهات رذایل و ارجاس باطنیۀ شیطانیه خود را تطهیر کند، و با آب رحمت حق و ارتیاض شرعى، مدینۀ فاضله را شستوشو دهد و تصفیۀ قلب که محل تجلّى حق است، نماید، و خلع نعلین حبّ جاه و شرف نماید تا لایق دخول در وادى مقدس ایمن گردد و قابل تجلّى ربّ شود. و تا تطهیر از ارجاس خبیثه حاصل نیاید، تطهیر از احداث ممکن نشود، زیرا که تطهیر ظاهر، مقدمۀ تطهیر
باطن است؛ تا تقواى تامّ ملکى دنیایى بر وفق دستور شریعت مطهّره حاصل نشود، تقواى قلبى رخ ندهد؛ و تا تقواى قلبى از امورى که شمرده شد حاصل نشود، تقواى روحى سرّى حقیقى پیدا نشود. و تمام مراتب تقوا، مقدمۀ این مرتبه است که آن، ترک غیر حق است.[25]
بنابراین، با توجه به ترسیم ساحتهاى سهگانۀ وجودى انسان، و تقسیم رسالت علوم سهگانۀ عرفان، اخلاق و فقه به حوزههاى سهگانۀ مذکور، و تأکید امام رحمهالله بر پیوند متقابل این ساحتها، و به پیروى از آن، علوم سهگانۀ فوق، و ضرورت جمع بین این علوم سهگانه و عدم امکان بىنیازى از یکى به دلیل برخوردارى از دیگرى، مىتوان چنین نتیجه گرفت که از منظر امام رحمهاللهنسبت میان اخلاق و عرفان، نسبت بین عالم برزخ و عالم خیال
است با نشئه آخرت و عالم غیب و مقام روحانیت و عقل. عرفان اشرف از اخلاق است، و لکن نمىتواند بىنیاز از آن گردد. و علم اخلاق و اصلاح قلب، مقدمۀ عمومى و متعارف رسیدن به حقایق عقلى است.
6. شیوۀ تربیت معنوى
مشربهاى سهگانۀ اخلاقى ـ عرفانى پیشگفته، هر کدام شیوۀ تربیتى ویژۀ خود را توصیه مىکنند؛ مشرب اخلاق نقلى بر عمل خالصانه، مکتب اخلاق فیلسوفانه بر تعدیل قواى درونى، و مشرب اخلاق عارفانه بر بکارگیرى ابزارهاى تقویت محبت میان محبّ و محبوب تأکید مىورزند.
از آموزههاى معنوى امام رحمهالله استفاده مىشود که از منظر ایشان، هر یک از این سه روش، در جاى خود لازم است؛ روش اول متناسب با ساحت مُلکى و عالم شهادتِ وجود انسان و لازمۀ تعالى این مقام است؛ روش دوم سازگار با ساحت برزخى و خیالى وجود آدمى و لازمۀ تکامل آن است؛ و روش سوم شرط سلوک معنوى در ساحت غیبى و قلبى و روحانى است.
البته چنانکه گفته شد، این سه مقام به شدت به هم وابستهاند؛ بلکه پدیدارهایى از یک وجود واحدند؛ و وجود هر کدام، شرط لازم براى سلوک معنوى فرد است؛ لکن به تبع عالم و مقامى که هر یک به آن تعلق دارند، نوعى تقدم و تأخّر از حیث شرافت بین آنها برقرار است. این امر را مىتوان از پارهاى مکتوبات امام رحمهالله استفاده کرد. از جمله آنجا که در مقام شرح طریقۀ سلوک شیخالانبیا، حضرت ابراهیم علیهالسلام با استناد به قرآن کریم
مىفرماید: بدانکه اگر کسى با قدم معرفت، سلوک الى اللّه کند، به هدف نهایى خود نخواهد رسید و در
مقام احدیّت جمع مستهلک نخواهد شد و پروردگار مطلق خود را مشاهده نخواهد کرد، مگر آنکه در سلوکش منزلها و درجهها و مرحلهها و معراجهاى از خلق به سوى حق مقیّد را پشت سر بگذارد و کمکم قید را زایل کند و از نشئهاى به نشئه دیگر و از منزلى به منزل دیگر منتقل شود، تا آنکه به حق مطلق منتهى گردد؛ چنانکه در کتاب الهى به نحوۀ سلوک شیخالانبیا و حضرت ابراهیم علیهالسلام که اینچنین بوده، اشاره شده است؛ آنجا که مىفرماید:
« فَلَمَّا جَنَّ عَلَیْهِ الَّیْلُ رَءَا کَوْکَباً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أفَلَ قَالَ لاَ اُحِبُّ الاْفِلیِنَ * فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغاً قَالَ هَذَا رَبِّى فَلَمَّا أفَلَ قَالَ لَئِنْ لَمْ یَهْدِنِى رَبِّى لَأکُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِالضَّالِّینَ * فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَذَا رَبِّى هَذَا أکْبَرُ فَلَمَّا أفَلَتْ قَالَ یَا قَوْمِ إنِّى بَرِىءٌ مِمَّا تُشْرِکوُنَ * إنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّم ٰ وَاتِ وَالْأرْضَ حَنِیفاً وَ مَا أنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ »؛[26]
پس چون شب بر او پرده افکند، ستارهاى دید، گفت: این پروردگار من است. و آنگاه چون غروب کرد، گفت: غروبکنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع دید، گفت: این پروردگار من است. آنگاه چون ناپدید شد، گفت: اگر پروردگارم مرا هدایت نکرده بود، قطعاً از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشید را برآمده دید، گفت: این پروردگار من است؛ این بزرگتر است. و هنگامى که افول کرد، گفت: اى قوم من! من از آنچه [براى خدا] شریک
مىسازید بیزارم؛ من از روى اخلاص، پاکدلانه روى خود را به سوى کسى گردانیدم که آسمانها و زمین را پدید آورده است و من از مشرکان نیستم.
و بدین ترتیب، آن حضرت تدریجاً از ظلمات عالم طبیعت به عالم ربوبیت بالا رفت. در آغاز که ربوبیت نفس طلوع کرد، به صورت ستارۀ زهره تجلّى کرد؛ پس آن حضرت از این مرحله گذشت و افول و غروب آن را مشاهده کرد. و پس از این منزل به منزل قلب منتقل شد که ماه قلب از افق وجودش طلوع کرده بود و در آن منزل، ربوبیت قلب را مشاهده نمود. و از این مقام نیز گذشت و ماه افول کرد و به مقام بالاتر که مقام طلوع آفتاب روح بود، رسید و چون
نور حق درخشیدن گرفت و آفتاب حقیقى طلوع کرد، ربوبیت روح را نیز نفى کرد و به فاطر روح و خالق آن توجه نمود و از هر اسم و رسم و تعیّن و نشانى، رهایى یافت و بر درگاه ربّ مطلق بار انداخت.
پس گذشتن از منزلهاى حواس و خیالات و تعقّلات (و پشت سر نهادن عوالم حس و خیال و عقل) و تجاوز از سراى فریب به سوى هدفآفرین و متحقق شدن به نفى صفات و رسوم و جهات، همراه با تحقّق عینى و علمى امکان ندارد، مگر پس از آنکه از مراحل برزخى متوسط ـ که عبارت است از برزخهاى سافله و عالیه ـ بگذرد و به عالم آخرت قدم گذاشته و از آنجا به عالم اسماء و صفات وارد شود؛ و در آن عالم نیز از اسماء و صفاتى که احاطۀ آنها
کمتر است شروع نموده و به اسماء و صفاتى که احاطۀ بیشتر دارند، برسد و از اسماء و صفات محیط به عالم اُلوهیت مطلقه نایل آمده، و از آن به جهان احدیّت عین جمع واصل شود؛ و با وصول به این جهان است که همۀ تجلیات خلقیه و اسمائیه و صفاتیه در آن مستهلک گشته و همۀ تعیّنات علمى و عینى در آن فانى خواهد شد. [27]
امام رحمهالله علاوه بر تبیین شیوۀ مختار خویش در سلوک اخلاقى، در موارد مختلف به انتقاد از یکجانبهگرایى و افراط و تفریط برخى از صوفیه و اهل ظاهر پرداخته و تصریح کرده است:
شخص سالک و طالب حق، باید خود را از افراط و تفریط بعضى از جهلۀ اهل تصوّف و بعضى غفلۀ اهل ظاهر مبرّاکند تا سیر الىاللّه براى او ممکن شود؛ چه که بعضى از آن طایفه را عقیده بر آن است که علم و عمل ظاهرى قالبى، حشو است و براى جهّال و عوام است؛ و اما کسانى که اهل سرّ و حقیقتند و اصحاب قلوبند و ارباب سابقۀ حُسنى هستند، احتیاج به این اعمال ندارند. و اعمال قالبیه براى حصول حقایق قلبیه و وصول به مقصد است؛ و
چون سالک به مقصد خود رسید، پرداختن به مقدمات، تبعید است و اشتغال به کثرات، حجاب است.
و طایفۀ دوم، در مقابل این دسته قیام نمودند و در جانب تفریط افتادند و انکار کلیۀ مقامات معنویه و اسرار الهیّه را نمودند و جز محض ظاهر و صورت و قشر، دیگر امور را به کلى منکر شدند و به تخیّلات و اوهام نسبت دادند.
و بین این دو طایفه، لازال کشمکش و مجادله و مخاصمه بوده و هر یک، دیگرى را بر خلاف شریعت مىدانستند. و حق آن است که هر دو طایفه قدرى از حد تجاوز نمودند و افراط و تفریط کردند.[28]
7. مقارنه و تطبیق
با عنایت به آنچه در مقام گزارش و تبیین اصلىترین مؤلفههاى اندیشۀ اخلاقى ـ عرفانى امام رحمهالله در طىّ محورهاى پیشین بیان گردید، آشکار مىشود که نمىتوان ایشان را پیرو مطلق یکى از مشربهاى سهگانه پنداشت. امام رحمهالله شریعت گریزى برخى از صوفیه را سخت به باد انتقاد مىگیرد؛ بىاعتنایى و تحقیر برخى از عالمان اخلاق[29] و پیروان مسلک فلسفى ارسطویى نسبت به حقایق عقلیه و احکام ظاهرى را به چالش مىطلبد؛ و تکفیر و
تفسیق بعضى از عالمان ظاهر نسبت به اصحاب علوم عقلیه و معارف الهیه را غیرموجه مىداند؛ و هر سه طایفه را داراى عقاید باطله و محجوب از مقامات روحانى و نشئات انسانى مىداند.[30] بلکه علم ظاهر، و علم تعدیل و تهذیب باطن، و علم به معارف و حقایق الهیّه را جهت تعالى نشئات سهگانۀ حسى، برزخى و غیبى انسان، همواره لازم مىشمارد و معتقد است که هر یک از این علوم، شیوۀ مخصوص خود را مىطلبد.
بنابراین، مسلک اخلاقى امام رحمهالله را باید مسلکى ترکیبى از سه مشرب فیلسوفانه، عارفانه و نقلى دانست. اگرچه امام رحمهاللههمواره بر این مسلک وفادار مانده است، اما منحنى سیر اندیشههاى اخلاقى ـ عرفانى ایشان گویاى نوعى فاصلۀ فزاینده از مصطلحات رایج عرفانى و نزدیکترشدن به مفاهیم ناب روحانى متّخذ از معارف قرآن و عترت است؛ چنانکه با وجود ارج و منزلتى که براى اهل عرفان قائل بودند، در عین حال معتقد بودند
که معارفى بسیار متعالىتر از آنچه آنها به آن دست یافتند، در متون دینى و به ویژه در ادعیۀ اهلبیت موجود است؛ و در عین حال، به شیوۀ رایج در علم ظاهر و معطیات آن، سخت پایبند بودند.
در حالى که در آخرین سرودههاى خویش، بیمار مشاهدۀ خال لب دوست است و کوس «أنا الحقّ» را اگر چه به بهاى سر دار، خریدار است و به ظاهر از مسجد و مدرسه بیزارى مىجوید و تمنّاى ورود به میخانه دارد و پوشیدن خرقۀ پیرخراباتى را سبب هشیارى خویش مىپندارد و از وعظ و خطابه، اظهار آزردگى مىکند، لکن به ذکر و یاد
بتکده و معشوق خویش، حقیقت محمّدیه و انوار اهلبیت طاهرینش عشق مىورزد و بیدارى خویش را مرهون آنان مىداند؛ [31] و در عین حال که غرق تماشاى حقایق غیبى و بىقرار ملاقات محبوب است، نماز عشق را در قالب اختیار و با رکوع و سجود کامل به جاى مىآورد، تا نهایت سرسپردگى خویش را به ظواهر شریعت در پیشگاه معبود به
نمایش بگذارد.
در لقاى رُخش اى پیر مرا یارى کن
دستگیرى کن و پیرى کن و غمخوارى کن
گر نخواهى ز سر لطف نوازى ما را
از در قهر بُرون آى و دل آزارى کن[32]
کتابنامه
قرآن کریم.
1. آداب الصلاة، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1380 ش.
2. اخلاق ناصرى، خواجه نصیر الدین طوسى، تصحیح مجتبى مینوى و علیرضا حیدرى، انتشارات خوارزمى، 1356 ش.
3. بحار الانوار، محمدباقر مجلسى، بیروت، دار احیاء التراث العربى، 1403 ق.
4. تحف العقول، ابن شعبه حرانى، قم، مؤسسة النشر الاسلامى، 1363 ش.
5. تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس، امام خمینى، قم، مؤسسه پاسدار اسلام، 1410 ق.
6. تعلیم و تربیت در اسلام، مرتضى مطهرى، قم، انتشارات صدرا، 1373 ش.
7. تفسیر نور الثقلین، عبد على بن جمعه العروسى الحویزى، تصحیح سید هاشم رسولى محلاتى، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1370 ش.
8. تهذیب الاخلاق و تطهیر الأعراق، ابن مسکویه، قم، انتشارات بیدار، 1371 ش.
9. جامع السعادات، محمد مهدى نراقى، قم، انتشارات اسماعیلیان، 1383 ق.
10. درآمدى به فلسفۀ اخلاق، آر.اف. اتکینسون، ترجمه سهراب علوى نیا.
11. الدّر المنثور، جلالالدین سیوطى، قم، مکتبة آیةاللّه المرعشى، 1404 ق.
12. شرح اسماء الحسنى، ملاهادى سبزوارى، مکتبة بصیرتى.
13. شرح چهل حدیث، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1372 ش.
14. شرح حدیث جنود عقل و جهل، امام خمینى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1380 ش.15. شرح حکمة الاشراق، قطب الدین شیرازى، همراه با تعلیقات صدرالمتألهین، قم، انتشارات بیدار.
16. شرح دعاى سحر، امام خمینى، ترجمه سید احمد فهرى، انتشارات فیض کاشانى، 1380 ش.
17. مصباح الهدایة الى الخلافة و الولایه، امام خمینى، مقدمه سید جلالالدین آشتیانى، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، 1376 ش.
[1] )) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 200.
[2] )) «وَلِلّٰهِ الْعِزّةُ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِلْمُؤمِنِینَ»، (منافقون: 8)؛ «ولا تکن عبد غیرک؛ و قد جعلک اللّه حرّاً»، (نهج البلاغه، نامۀ 31).
[3] )) تعبیر به مکارم (بزرگ منشىهاى) اخلاقى، در متون مقدس اسلامى، گویاى همین امر است. روایاتى از قبیل «من
کرمت علیه نفسه، هانت علیه شهواته»، (نهج البلاغه، حکمت 441) و «من هانت علیه نفسه، فلاتأمن شرّه»، (تحف العقول، ص 483) به وضوح گویاى این نکته است.
[4] )) تعلیم و تربیت در اسلام، ص 201.
[5] )) شرح اسماء الحسنى، ج 1، ص 12.
[6] )) شرح دعاى سحر، ص 35 ـ 36؛ و نیز ر.ک: مصباح الهدایه، ص 30 ـ 35 و مقدمه، ص 148 ـ 149.
[7] )) شرح چهل حدیث، ص 5 ـ 6.
[8] )) همان، ص 12 و 386 ـ 388.
[9] )) همان، ص 14 ـ 15؛ شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 149، 276، 283.
[10] )) آداب الصلاة، ص 85 ـ 86؛ شرح چهل حدیث، ص 386 ـ 387.
[11] )) اخلاق ناصرى، ص 136.
[12] )) ر.ک: همان، ص 109 و 112 ـ 122؛ جامع السعادات، ج 1، ص 84، 94 و 99 ـ 108؛ تهذیب الاخلاق، ص 38 ـ 39.
[13] )) بحار الانوار، ج 8، ص 64، ح 1؛ تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 21، ح 93.
[14] )) ر.ک: تفسیر دُرّ المنثور، ج 3، ص 56.
[16] )) شرح حدیث جنود عقل و جهل، ص 147 ـ 153.
[17] )) جهت اطلاع بیشتر ر.ک: درآمدى به فلسفۀ اخلاق، ص 182 ـ 188.
[18] )) شرح چهل حدیث، ص 8 و نیز ر.ک: همان، ص 125.
[19] )) شرح حکمة الاشراق، ص 22 ـ 25.
[20] )) جامع السعادات، ج 1، ص 43.
[21] )) شرح چهل حدیث، ص 386 ـ 388؛ و نیز ر.ک: تعلیقات على شرح فصوص الحکم و مصباح الانس فص ایوبى، ص 201؛
مصباح الهدایه ، ص 35 و 86.
[22] )) سرّ الصلاة، ص 38.
[23] )) کافى، ج 1، ص 32، ح 1.
[24] )) شرح چهل حدیث، ص 386 ـ 388.
[25] )) آداب الصلاة، ص 78.
[26] )) انعام (6): 76 ـ 79.
[27] )) شرح دعاى سحر، ص 22 و 23؛ و نیز ر.ک: همان، ص 70 ـ 72.
[28] )) آداب الصلاة، ص 79؛ و نیز ر.ک: همان: ص 10 ـ 12، 91 و 168 ـ 169.
[29] )) جامع السعادات، ج 1، ص 43.
[30] )) شرح چهل حدیث، ص 386 ـ 388.
[31] )) دیوان امام، ص 142؛ و نیز ر.ک: فرجام عشق، شرحى بر غزل حضرت امام خمینى.
[32] )) دیوان امام، ص 173.