براهین طبیعیین بر اثبات واجب
اثبات واجب از طریق حرکت مطلق
اثبات واجب از طریق حرکت افلاک
اثبات واجب از طریق حرکت نفس
هر ذی فنی و هر صاحب علمی از فن و علم خود بر ذات واجب برهان اقامه می نماید. چون عالم الهی، الهی است ازطریقۀ خویش برهان اقامه می کند، بلکه متأله و آنکه در الهیات توغّل دارد، از جنبه تأ لّه خود در مقام اثبات برای غیر ذات واجب، برهان اقامه می نماید.
مثلاً دو دلیل گذشته ـ برهان خلف و استقامت ـ دلیل حکیم الهی و حکیم متأله بود و چون موضوع علم حکیم الهی وجود است و وی به مراتب و نظام و سلسلۀ وجود نظر می کند، از راه نظر به مراتب وجود، بر اثبات صانع دلیل اقامه نموده است.
و دلیل استقامت که ذکر شد از طرف حکیم الهی بوده؛ زیرا حکیم الهی به موجود نظر کرده و از کثرات وجود و مراتب آن به ذات احدیت پی برده است و به مراتب ممکنه بما اینکه موجودات ممکنه اند، نظر نموده و آن دلیل را اقامه نموده است.
و حکیم متأله که در الوهیت متوغّل و در وحدت فرو رفته است، از وحدة الوجود به صرف الوجود تام الوجود نظر نموده و از ذات خود واجب بر ذات خود او برهان اقامه نموده و گفته است: یا من دلّ علی ذاته بذاته.
و چون حکیم طبیعی نه طبیعی به معنای منکر الله، بلکه طبیعی
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 77 الهی که کار وی تحقیق وضعیت و کیفیت و حقایق علم طبیعی بوده و این صفحۀ طبیعت و ماده را باز کرده و شغل او مطالعۀ حقایق و کتابهای این موجودات واقعه در این عالم طبیعت است و جسم را بما انّه قابل للتغیر و بما انّه متحرک أو ساکن مورد بحث قرار می دهد، از حرکت طبیعت بر ذات پاک اقدس مبدأ این عالم طبیعت و مادی دلیل اقامه می کند. و این حکیم طبیعی یک دفعه با اصل حرکت؛ اعم از اینکه حرکت مطلق اجسام یا حرکت فلکیه یا حرکت نفس باشد، برهان اقامه نموده و یک بار از راه حرکت فلکیه که حکمای قدیم با کمک از مقداری حدس و مقداری برهان برای افلاک حرکت قائل بوده اند، برهان اقامه نموده، و یک مرتبه از حرکت نفس بر وجود مبدأ برهان اقامه نموده اند.
اما از راه حرکت مطلق گفته اند: حرکت عبارت است از خروج من القوة الی الفعل و یا انتقال از مکانی به مکانی دیگر و چون حرکت یکی از حوادث است لابد باید به محرک غیر متحرک مستند باشد؛ زیرا معنای خروج از قوه به فعل واجد بودن شی ء نسبت به چیزی و صورت کمالیه ای است بعد از آنکه آن را فاقد بوده است.
البته شی ء در صورتی که فاقد کمالی باشد نمی تواند خود او آن را به خودش اعطا نماید؛ چون اگر بخواهد خود او معطی باشد، باید قبل از وجدان خودش واجد آن کمال باشد تا به خودش اعطا کند و اگر خودش قبلاً واجد بوده پس فاقد نبوده تا مستحق بخشش بوده و دور لازم آید.
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 78 بنابراین: با اینکه می بینیم حرکت اشیاء ضروری است ولی باید دیگری معطی و محرک باشد که این اشیاء را حرکت دهد. و هکذا در حرکت انتقالی از مکانی به مکان دیگر، آن انتقال و حرکت حادث است، پس باید غیر آن حرکت قوه ای در انسان باشد که موجب آن حرکت باشد. و اگر بگوییم برای متحرک محرک دیگری است، آن محرک دیگر یا خودش محرک بلامتحرک است و یا متحرک است با محرکیت غیر. اگر بگوییم آن محرک خودش غیر متحرک است پس واجب ثابت می شود و اگر بگوییم آن هم به محرک دیگری قبل از خود احتیاج دارد و هکذا، تسلسل لازم می آید.
و ما سابقاً گفتیم تسلسل در اینجا به دو راه علی نحو الترتب است: یکی اینکه این متحرک محرکی داشته و چون آن محرک خودش متحرک است، محرک لازم دارد و هکذا. پس علت این متحرک، حلقۀ اول از حلقه های متحرکین است، چون معلول، متحرکِ حلقۀ ثانی است، فلذا چنانکه سابقاً گفتیم باید معلول همان گونه که در حدوث محتاج علت است در بقا هم به علت احتیاج داشته باشد. پس محرک این متحرک باید موجود باشد و چون فرضاً حرکت خودِ آن محرک، معلول غیر است، پس آن محرک ثانی هم باید موجود باشد و همین طور هرچه از سلسله بالا رویم به خاطر حفظ معلول خود، بقاءً باید موجود باشد. بنابراین محرکهای بالفعل از ورای یکدیگر موجود و محیط و سابق بر یکدیگر بوده و از نظر وجود باید مقارن با هم موجود شوند و این تسلسل ترتبی باطل است. پس باید برای حرکت مبدأی تام التمام که حرکت بر او جایز نباشد و تمام فعلیات در او به نحو اتمّ و اکمل من ازل الآزال الی ابد الآباد در لایزال و لم یزل بوده، وجود
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 79
داشته باشد که محرک غیر متحرک باشد و آن عبارت از ذات اقدس ذوالجلال است یا محوّل الحول و الاحوال!
و اما از راه حرکت افلاک: چنانکه گفتیم حکما برای افلاک حرکت قائل بوده اند. برای بعضی حرکت از مشرق به مغرب و برای بعضی حرکت از مغرب به مشرق و برای فلک اعلی حرکت از مشرق به مغرب. و با حدس از اینکه آفتاب و ستارگان طلوع و غروب دارند، با قطع نظر از اینکه شاید زمین متحرک باشد، حرکات دوریه برای افلاک قائل شده اند.
البته حرکت یا طبیعیه یا اختیاریه و یا قسریه است، حرکت افلاک طبیعیه نیست، چون حرکت طبیعیه مستقیم است؛ زیرا حرکت طبیعیه با میل طبیعی است و میل طبیعی طبعاً به طرف جهتی از جهات حاصل می شود، مثلاً حرکت سنگ از بالا به سوی مرکز خاک یا به واسطۀ قوۀ جاذبه ای است که در خاک وجود دارد، چنانکه فعلاً قائلند و یا به خاطر میل طبیعی خود سنگ است و بالاخره به طرف جهتی که طبعاً مایل است حرکت می نماید و بعد از آنکه به آن جهت رسید دیگر از آن جهت حرکتی نخواهد کرد؛ زیرا مایل به نقطه ای، از آن نقطه هارب نخواهد بود. چون معنای میل این است که از آن جهت هارب نیست و الاّ به آن مایل نبود و این معنی لازمۀ حرکت مستقیم است.
اما حرکت دوریه در فلک این است که پیوسته از نقطه ای که به طرف او حرکت کرده است، هارب بوده و لاینقطع جذب نقطۀ متمایلٌ الیه نمی شود و الاّ از او فرار نمی کرد.
بالجمله: متحرک در حرکت طبیعیه با جاذبۀ عشق راه مستقیم را به نقطه ای که طبعاً عشق به آن داشته می پیماید و چون به معشوق واصل شد، دیگر از آن هارب نخواهد بود، بلکه با جان و
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 80 دل به یکدیگر وصل می شوند. پس حرکت افلاک حرکت طبیعیه نیست.
و اما حرکت قسریه: البته حرکت افلاک قسریۀ طبیعیه نیست؛ چون معنای قسر طبیعی این است که حرکت طبیعی بوده و قاسر آن طبیعت را قسر و منع نماید و ما گفتیم حرکت افلاک طبیعیه نبوده تا قسر از طبیعت در کار باشد. عدم قسر طبیعی به گونه ای که ما بیان کردیم، صحیح است و به طوری که مرحوم حاجی در حاشیه فرموده است، صحیح نیست؛ زیرا ایشان فرموده است: حرکت افلاک لایزال بوده و اگر قسر از طبیعت وجود داشته باشد، جعل طبیعت لغو خواهد بود؛ چون قسر دائمی یا اکثری به واسطۀ برهان لغو و خلاف حکمت است.
وجه اینکه این بیان درست نیست این است که ما قسر دائمی و اکثری را به خاطر اینکه خداوند حکیم است لازم نمی دانیم تا در کار حکیم لغو لازم نیاید. و این برهانی که به آن پرداخته ایم به منظور اثبات حکیم بالذات است پس این بیان دورِ باطل است.
باقی ماند حرکت اختیاریه: و آن هم یا اختیاری محض و یا جبر و قسر در اختیار است؛ چون کاری که صادر می گردد یا با اختیار و اراده است و یا با جبر در اراده که اراده را قلب نماید، ولی علی ایّ حال فعل ارادی است.
بالجمله گفتیم: حرکات افلاک نمی تواند حرکات طبیعیه باشد؛ زیرا حرکت طبیعی با میل طبیعی به نقطۀ طبیعی که رسید، دیگر نمی تواند از آن نقطه هارب باشد. و اما نمی تواند قسر طبیعی باشد؛ چون قسر طبیعی مبدأ طبیعی لازم داشته تا قوۀ قاسره نگذارد مبدأ طبیعی به طبیعت خود حرکت کند، پس حرکت فلک لابد حرکت ارادی خواهد بود و فعلی که از اراده صادر شود لابد
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 81
به مناسبت مبادی اراده حاصل می شود و مبادی اراده قوای غضبیه وشهویه و واهمه و عقلیه است.
اما قوۀ غضبیه: غایت هر فعلی که مبدأ آن قوۀ غضبیه باشد، لابد غضبی خواهد بود. مثلاً این قوه در حیوانات برای دفع مضرات ابداع شده تا مضرات و اسباب فنایی را که متوجه آنهاست دفع نمایند. پس وقتی مبدأ غضب به حرکت درمی آید، لابد انتقام حاصل خواهد شد و چون حیوانات قابل فساد و فنا از ناحیه مضرات بوده و ماده و ترکیب آنها قابل تضاد است، در مقابل، به موجبات آن میل و حب دارند.
تردیدی نیست که انسان به علم محیط جامع میل دارد، البته چنانکه گفتیم انسان عاشق مفهوم علم نبوده، بلکه به آنچه در خارج متحقق است عشق می ورزد؛ آن هم نه به علم مقید، بلکه به علم محیط جامع میل دارد. نه تنها علم این گونه است، بلکه تمام معشوقهای انسان چنین است، مثلاً سلطان قبل از رسیدن به سلطنت گمان می کند که سلطنت بر ایران برای او کافی است، وقتی سلطان ایران شد از تقید منزجر بوده و می خواهد سلطان ممالک هم جوار شود. اگر روزی بر زمین مسلط شود و بداند که سلطنت بر کرۀ مریخ هم ممکن است، دلش می خواهد به آنجا قشون بفرستد.
گمان نشود که انسان از باب جهل مرکب به زنی که وجودش زیباست عالم شده و به او عشق پیدا می کند، در صورتی که معشوقش اصلاً وجود ندارد؛ زیرا گفته ایم: ضروری است متضایفان در خارج متکافئان باشند و آن شخص عاشق وجود زیبای ذهنی نبوده؛ چون آن وجود مقید بوده و در خارج هم که وجود ندارد، پس عشق آن شخص متعلق به جمال مطلق بما انّه جمال مطلق است.
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 82 و همچنین اگر انسان علمی غیر از این علوم تصور نماید و حال آنکه آن علم در خارج وجود نداشته باشد، نمی توان گفت این حب بدون محبوب است؛ زیرا وجود ذهنی مقید است و حب به چیزی بما انّه مقید تعلق نمی گیرد و خارج هم از آنچه شخص گمان کرده بود خلوّ داشته و بنابر آنچه گفتیم متضایفان در خارج متکافئان بوده، پس برای این حب معشوقی است ولی نه بما انّه مقید، بل بما انّه مطلق غیر محدود و آن علم غیر محدود است.
و بالجمله: در عائلۀ بشری دو فطرت اصلی است، یکی عشق به کمال مطلق و دیگر انزجار از نقص. انسان در عین حال که به علم فلسفه عشق دارد از اینکه آن را کم می داند منزجر است گرچه ذات آن مطلوب اوست. این دو فطرت با حقیقت انسانیت متعانق است. منتها انسان در تمییز معشوق اشتباه داشته و معشوق خود را گم کرده است. گمان می کند کمال در مال است یا در نیل به وصال فلان زن است یا در عالم بودن به فلان علم است؛ وقتی به آن می رسد می بیند کمال مطلق نبوده و ناقص است، این است که از آن گذشته و در آن واقف نمی شود.
والحاصل: حتی اشقی الاشقیا طالب کمال است، لکن در تمییز مابه الکمال به خطا رفته است. یزید کمال خود را در قتل حسین علیه السلام می دانست.
و بالجمله: هر کسی در تمییز این معشوق خطا نموده است، تو گمان می کنی آن معشوق، دانستن استصحاب است، تاجر گمان می کند جمع مال است و عالم موسیقی گمان می کند آواز لطیف است.
والحاصل: تمام مردم یک عشق و یک معشوق دارند، بلکه همۀ عالم یک معشوق داشته و تعدد معشوق محال است. یک عشق و
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 83 یک معشوق است و آن کمال اتمّ اکمل غیر محدود است. منتها ذره ای از آن کمال بر این سلسلۀ نظام بسط پیدا کرده است و وقتی عاشق کل، اثر معشوق را می بیند، عاشق ظل و اثر و نشانه هم می گردد، چون ذره ای از کمال مطلق در این سلسلۀ نظام عالم، اشراق نموده و این علوم نشانۀ آن علم غیر محدود است؛ لذا انسان عاشق این علوم است. در عین حالی که ذاتاً عاشق است از آن جهتِ نقصی و تقیدی منزجر می باشد.
و بالجمله: عشق یکی، معشوق یکی است و همه بالقهر و الجبر به دنبال آن معشوق می گردند و شاید این معنی از ابن عباس در تفسیر وَقَضَی رَبُّکَ ألاَّ تَعْبُدُوا إلاَّ إیَّاهُ باشد که اصلاً تبدل فطرت به استحالۀ عقلیه محال است و همه مجبورند نسبت به آن کمال مطلق تعبد داشته باشند و از آن اطاعت نمایند «وبه تطمئنّ القلوب» و«لکل علی بابه عکوف» غایة الغایات اوست، منتها تقصیر در تمییز آن کمال اکمل و اتمّ است.
و بالجمله: فطرت عشق به کمال در جبلّت تودۀ بشر به ودیعت گذاشته شده است. اگر از آن در اخبار به فطرت توحید و فطرت اسلام تعبیر نموده اند، همۀ آنها صحیح است.(40)
* * *
کتابتوحید از دیدگاه امام خمینی (س) (ج. 1)صفحه 84