
گفت وگو با انسیه رسول زاده
«انسیه رسول زاده»، زنی که 7سال شبانه روز در خدمت همسر امام خمینی(س) (معروف به خانم) بودند. خدمتی که آن را بالاترین و ارزشمندترین هدیه خدایی میداند. هدیهای که همواره به آن میاندیشد که به سبب کدامین عمل نیک، به او ارزانی داشته شده است.انسیه همان زنی است که در ابتدا تنها برای 15 روز برای مراقبت از خانم به سفارش همسر آیت ا... خزعلی به این خانه پا مینهد، اما 7 سال است که شبانه روز به این زن دل بسته و می بندد. انسیه همان زنی است که با وجود دارا بودن پسری بیمار، عاشقانه برای رفتن به خانه خانم بیتابی میکند و این بیتابی، سرانجام با مهربانی خانم، به وصلی شبانه روز میرسد! انسیه همان زنی است که هنوز هم بوی خانم را حس میکند، نیازی به حرف نیست چشمان گریانش گواه این مطلب است و بس!
نمی دانم شاید دلبستگی عجیب این زن به روح بلند بالای خانم بوده یا برعکس روح بلند بالای خانم برای این زن جذبه ای روحانی داشته و بس! اما هر چه که هست، چیزی است که باعث میشود که این زن، 7 سال زندگی خویش را وقف دانشگاهی کند که در هیچ جای دیگر یافت نتواند کرد. دانشگاهی که استادی جز خدیجه ثقفی نداشته و بس! چرخش این چرخ گردون، ما را به سویی سوق می دهد که برای نخستین بار به دیدار زنی که مسئولیت تیمارداری خانم را به عهده گرفته است، رفته و
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 251 گپ و گفت کوتاهی با او بزنیم تا شاید با زوایای پنهان زندگی این زن صبور مدبر یعنی همسر امام خمینی(س) بیشتر آشنا شویم.
انسیه خانم کدام صفت است که وجه تمایز میان خانم و دیگران است؟
خانم اهل دلجویی بودند و نه نصیحت! در رفتار بود که همه چیز را به آدمی میآموختند و بس! هیچگاه ندیدم که خطایی از کسی سر زده باشد و ایشان زبان به نصیحتی گشوده باشند. همواره در رفتار بود که آدمی می فهمید که خطایی کرده است. مواظبت از زبان نیز بیشترین موردی بود که مرا به خود جذب میکرد. هرگز ندیدم از ایشان در کلام خود کوچک ترین گناهی سر زده باشد. نه غیبتی، نه حتی یک کلام بد، حتی آن زمان که 7 ماه در بیمارستان بستری بودند و چیزی نمیتوانستند بخورند، دهان خوشبویی داشتند. این موضوع بسیار برای من عجیب بود و وقتی که در این مورد فکر میکردم، به این نتیجه میرسیدیم که شاید به دلیل نگهداری زبان ایشان از گناه بود.
چطور شد که پیش خانم ماندید؟
به پیشنهاد همسر آیت ا... خزعلی، برای مدت 15 روز قرار بود که از خانم مراقبت کنم. اما از همان ابتدا، مهر این زن به دل من نشست و ایشان نیز علاقه خاصی به من داشتند. وابستگی من و خانم، دوری را سخت میکرد و این باعث شد که با سفارش خانم، به این خانه منتقل شدیم. در آن ابتدا، پسر بیمارم نیز به مراقبت و پرستاری نیازمند بود. به همین دلیل برای من کمی سخت بود که هم مراقب خانم باشم و هم پسرم. برای همین، سفارش کردند به نوه شان تا منزلی برای من و خانواده ام در کنار منزل خودشان فراهم کنند تا بتوانم سر ساعت هم به فرزندم داروها را بدهم و از او مراقبت کنم و هم از خانم.
اینکه می گویید خانم اهل نصیحت نبودند، پس چگونه فرد خاطی را متوجه عمل خود می کردند؟
نوع رفتار خانم، به آدمی می فهماند که اشتباه کرده است. خانم اصلاً اهل نصیحت و پند نبودند. اینکه کسی را با زبان بیازارند یا حتی قصد این را داشته باشند که کسی را
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 252 برنجانند، اصلاً و ابداً در کار نبود. خانم همواره در شکل استادی در دانشگاه، با رفتار خویش چیزهایی به دیگران میآموختند که شاید گزاف نباشد اگر بگوییم در هیچ مکتبی به آن نخواهیم رسید.
در این 7 سال بیشترین چیزی که از ایشان آموختید، به نحوی که پس از ایشان نیز چراغ راهی برای زندگی داشته باشید، چه بود؟
کمال و نظم ایشان ستودنی بود. کمالشان را از این نظر می گویم که حتی در بدترین شرایط جسمی، حتی یک بار لب به اعتراض نگشودند. نظمشان نیز ستودنی بود، مثلاً اگر چیزی را از صندوقی یا جایی میخواستند، بنا به همان آدرسی که میدانستند مثلا فلان اتاق، داخل صندوق سمت راست فلان چیز قرار دارد. حال ممکن بود این شیء را ده سال پیش آنجا گذاشته باشند. این اواخر، به دلیل دردهای عضلانی یا کمرشان، زمانی که از اتاق بیرون میرفتند، در بازگشت اصرار داشتند که دمپایی را همان جایی که بود بگذارند. حتی زمانی که اصرار می کردیم اجازه بدهید که ما این کار را انجام دهیم، ممانعت می کردند. یا لباسی که داشتند، همواره ساده بود. اما وقتی ایشان را میدیدید آن قدر مرتب بودند که فکر میکردید که ایشان چه لباسی بر تن دارند.
ارتباطشان با همسایه های اطراف چطور بود؟
در این چند سالی که با ایشان زندگی کردم، به دلیل کهولت و بیماری زیاد به بیرون از خانه نمیتوانستند مراجعت کنند. اما زمانی که در حین بیرون رفتن از منزل خانم های دیگر را میدیدند، همواره احوالپرسی و خوش و بش را داشتند. بعضی وقتها که ما به ایوان میآمدیم و همسایه های اطراف منزلشان کسی نبود و چراغشان خاموش بود، می گفتند: «همسایه ها که نیستند انگار ما هیچ کسی را نداریم» یا یکی از همسایههایی که سمت چپ منزلشان ساکن بودند، بعد از سال ها اسباب کشی کرده و از این جا رفته بودند. هر زمان که چشمشان به این در می افتاد می گفتند که این همسایه که رفته، به من بد می گذرد، ناراحتم از رفتن این همسایه! ارتباطات عاطفی عجیبی با دیگران برقرار میکردند. ببینید ما که جوان هستیم، اگر میهمانان ما چند روز متوالی به دیدارمان بیایند، بالاخره خسته میشویم. اما ایشان، همواره میهمان داشتند و در حضور همه این
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 253 میهمانان نشستن با ادب و خضوع ایشان در برابر میهمان یا نوع پذیرایی به هیچ عنوان فرقی نمیکرد.
این در حالی بود که یکی از پزشکان ایشان به من گفته بود که این نوع نشستن مؤدبانه برای خانم ضرر دارد. اما ایشان اصلاً احساس ناراحتی نمیکردند. این برای من عجیب بود. مثلاً زمانی که یکی از نوه های ذکور ایشان به دیدارشان میآمد، اولین کاری که ایشان میکردند این بود که چادرشان را می پوشیدند. یک بار از ایشان پرسیدم که مگر اینها محرم نیستند؟ گفتند که این از روی ادب است.
خانم به شعر هم علاقه داشت یا اینکه شعر هم می گفت؟
بله. شعر را خیلی دوست داشتند.
به کدام شاعر علاقه داشتند؟
حافظ بیشترین کتاب شعری بود که برای ایشان میخواندم. البته خانم از هر شاعری چه معاصر چه قدیمی، مقداری حفظ داشتند و فکر نکنید که این اشعار را در پیری حفظ کرده بودند. بلکه از سال های گذشته و خودشان هم می گفتند که من ذوق شعر را دارم. یادم است زمانی که یکی از برادرانشان به دیدارشان آمده بودند، گفتند که من باید برای خانم صدقه بدهم. انگار شعری را اشتباه خوانده بودند و خانم تصحیح کرده بود. این در حالی بود که خانم به دلیل کهولت سن باید حافظه شان کم میشد اما این اتفاق نیفتاده بود.
در این 7 سال، در بحث کارهای مطالعاتی، تحقیقاتی کاری انجام داده بودند؟
نه. کتاب را خیلی دوست داشتند. خودشان بارها تاکید کرده بودند که من قبلا بسیار مطالعه میکردم و نمیشد که روزی را بدون کتاب به سر ببرم. اما به دلیل بیماری و ضعف دید، خودشان نمیتوانستند این کار را انجام دهند و به همین دلیل من برای ایشان کتاب میخواندم و ایشان با نهایت ذوق و حوصله گوش فرا میدادند. کتابهای تاریخی، مسائل روز دنیا و... از موضوعاتی بود که به آن علاقه نشان میدادند.
وجه تمایز خانم به عنوان یک مادر با بقیه مادرها چیست؟
مهمترین صفت، احترام خانم به فرزندان بود. خطاب نام کسی را به قدری زیبا
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 254 میگفتند که به دل می نشست حال چه با کودکان، چه با بزرگترها. مثلاً زمانی که یکی از فرزندان حاج حسن آقا به دیدار ایشان میآمدند، حتی نرگس که کوچک تر بود، ایشان چنان خود را مهیای دیدار میکردند که آدمی فکر می کرد که یکی از مقامات به دیدارشان میآید. این البته متقابلاً بود. فرزندان و نوه ها هم ایشان را با خطاب «خانم» صدا میکردند.
درد دل با خانم میکردید؟ ایشان را به عنوان یک تکیه گاه معنوی میدانستید؟
بله. گاهی میشد که به دلایل شخصی از زندگی ناامید و ناراحت بودم. زمانی که به ایشان می رسیدم با یک نگاه متوجه این قضیه شده و احوال همسر و فرزندان را میپرسیدند. من هم دوست نداشتم که به ایشان بگویم و باعث رنجششان شود. اما ایشان دست مرا می گرفتند و دستی به سر من میکشیدند و میگفتند که گذشته که گذشت و آینده را هم خدا تعیین میکند. خانم خیلی خوب به حرف های من یا دیگران گوش میکرد. یک بار یادم هست که یکی از این خانم های مسن به دیدارشان آمده بودند و موضوعی را ده بار تعریف کردند. من به ایشان گفتم که خسته نشدهاید از اینکه این موضوع را بارها می شنوید. گفتند: انسیه جان کاری که نمی توانم برایشان بکنم، حداقل حرف هایش را بشنوم تا شاید خالی شده و آرام شود.
دلتان برایشان تنگ میشود؟ فکر میکنید چه چیزی در خانم وجود داشت که شما و دیگران را به خود جذب میکرد؟
رفتار و منش خانم به قدری خاص بود که آدمی ناخودآگاه جذب ایشان میشد. این رفتار تنها با من نبود. یادم هست خدمتگزارانی که سال های سال در این خانه مشغول به فعالیت بوده اند و به دلیل پیری و کهولت بیمار میشدند، خانم به فرزندان و دفتر سفارش میکردند که ایشان را به پزشک ببرند یا به ایشان رسیدگی کنند. البته این امر در این خانواده یک چیز عادی است، چرا که تمام افراد این خانواده با اطرافیان خود مهربان هستند.
نگاهشان به مرگ چگونه بود؟ از مرگ می ترسیدند؟ یا این امر برایشان عادی بود؟ لحظات قبل از مرگ چیزی به شما گفته بودند؟
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 255 من به یاد ندارم هرگز از مرگ در برابر دیگران یادی کرده باشند. هیچ وقت صحبت از مرگشان نکردند تا اینکه درست به یاد دارم که 9 یا 8 خرداد ماه گذشته بود که با بیدار شدن از خواب، یک چهره دیگر یافته بودند. شروع به صلوات و لا اله الا الله گفتن کردند و مرا صدا کردند و گفتند که انسیه عمر من دیگر تمام شده است. من ترسیدم و گفتم: خانم! گفتند که نه اینکه الآن در حال مرگم. به هر حال پیمانه عمر من تمام شده است و بالاخره خواهم مرد. آن روز دختر خانمشان هم منزل بودند و وقتی که از ترس ایشان را خبر کردم، به ایشان نیز گفتند: پیمانه عمرم تمام شده است، و ایشان نیز به گریه افتاده و می گفتند: مادر جان شما که حالتان خوب است، مگر خوابی دیده اید؟! ایشان تنها سکوت کردند و گفتند: پیمانه عمر من نیز پر شده است! اما وقتش را نمیدانستند و چیزی در این مورد نمی گفتند. بعد از آن بود که کم کم حالشان وخیم شد و از تیرماه به بیمارستان کشیده شده و 7 ماه در بیمارستان سپری کردند. از این 7 ماه، 6 ماه و نیمش را در یک بیمارستان بستری بودند و 10 روز را هم در بیمارستان دیگری به سر بردند.
در بیمارستان هم کنارشان بودید؟
بله. حتی زمانی که برای گرفتن عکس میرفتند یا هر چیز دیگر، من کنارشان بودم. اصلا یک وابستگی عجیبی بین ما شکل گرفته بود. پرستارهای بیمارستان دائماً به من می گفتند که ما که شغلمان این است وقتی دو شیفت کار می کنیم خسته می شویم، اما من اصلاً این حس را نداشتم. اعتقادم هم این است که به خاطر خانم بود که اصلاً احساس خستگی نداشتم. تمرکز و حافظه ایشان در بیمارستان خیلی برای همه جالب بود. بسیاری از پزشکان اعتراف می کردند که مغز انسان در نهایت 70 سالگی کنترل اعضا را از دست می دهد، اما خانم اینگونه نبودند. اینقدر صبور بودند، آنقدر به هوش که آدمی را به حیرت وامیداشت.
گپ و گفت ما ادامه می یابد و زوایای ناگفته از شخصیت همسر امام خمینی(س) برای اولین بار برایمان بازگو می شود. انسیه همچنان ادامه می دهد و از نوع پوشش خانم که معمولاً یک کت و دامن مرتب و مناسب با شرایط و فضا با رنگ های مختلف بود،
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 256 تعریف میکند و می گوید که خانم تنها برای یکی دو ماه محرم و صفر بود که لباس تیره به تن میکردند و بعد از آن، لباس ها را جمع کرده و در ساکی میگذاشتند تا محرم و صفر دیگر. در عین سرزندگی و شادابی، سادگی خاصی را داشتند که تنها مختص خودشان بود و بس، و بارها تأکید می کند که خانم همان خانمی بود که امام (س) از ایشان تعبیر می کردند. یک خانم به تمام معنی!
کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 257