بخش دوم: خاطرات
دو بال امام
گفت وگو با خانم صدیقه مصطفوی دختر ارشد حضرت امام (س)
نسخه چاپی | ارسال به دوستان
برو به صفحه: برو

نوع ماده: کتاب فارسی

پدیدآورنده : تهیه و تنظیم مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (س)

محل نشر : تهران

ناشر: موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی(ره)

زمان (شمسی) : 1392

زبان اثر : فارسی

گفت وگو با خانم صدیقه مصطفوی دختر ارشد حضرت امام (س)

21

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

‏ ‏

گفت وگو با خانم صدیقه مصطفوی دختر ارشد حضرت امام (س)

‏ ‏

‏خانم صدیقه مصطفوی دختر ارشد حضرت امام که در همان سال‌های ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی‌در سوگ همسر خود نشست و به تنهایی بار زندگی را در تربیت 7 یادگار همسرش به دوش کشید از جمله فرزندان امام است که در طول دوران تنهایی همسر حضرت امام بعد از فوت رهبر فقید انقلاب، فرصت داشت تا بیش از سایرین در خدمت بانوی انقلاب باشد و شاید از این جهت بود که آن بانوی فقید امام (س) به گواه شاهدان ساعت‌های دور از این دختر خود را برای رسیدن به وصال وی می‌شمرد و همواره برای دیدن وی اشتیاقی مضاعف داشت.‏

‏ دختر ارشد امام که در گفتار خود از مادر بنا به مشی توصیه شده از امام با عنوان خانم یاد می‌کند، این بانو را دو بال امام (س) برای طی مسیر پر فراز و نشیب زندگی سیاسی می‌داند و با نقبی به خاطرات به جا مانده از دوران زندگی با پدر و مادر، بانوی بزرگ انقلاب را فردی می‌داند که با صبر، تحمل و احترام خویش محبت امام را به خود در بالاترین حد ممکن حتی در آخرین روزهای حیات پاسخ داد. ‏

‏ ‏

گفته می‌شود همسر حضرت امام علاوه بر آشنایی با زبان فرانسه بر زبان عربی تسلط داشتند و در مقطعی علوم حوزوی را در محضر امام (س) فرا گرفتند، آیا در این زمینه از ایشان چیزی شنیده‌اید؟

‏خانم قبل از ازدواج در خانواده‌ای زندگی می‌کردند که هم اشرافی و متجدد بودند و ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 92

‏هم پدر ایشان از روحانیون محسوب می‌شدند، و ایشان تحصیلات علوم جدید را در زمانی که ازدواج نکرده بودند فرا گرفتند، در آن مقطع زمانی ایشان زبان فرانسه را فرا گرفتند. البته نمی گویم تسلط کامل به این زبان داشتند، تا حدودی این زبان را بلد بودند. البته به یاد دارم این مساله را دنبال کردند. من خودم هم به یاد دارم که تا مقطع پنج را در مکتب درس خواندم بعد از آن تا کلاس هفتم را نزد خانم فرا گرفتم و در آن دوره خانم به من مقداری زبان فرانسه یاد دادند.‏

‏بعد از ازدواج نیز با علاقه‌ای که به دروس علمی‌(حوزوی ) داشتند این علوم را نزد آقا (امام) فرا گرفتند و حتی دوره‌ای که در نجف بودند مرتب کتاب‌های مربوط به علوم (حوزوی) را خواندند و خیلی خوب عربی صحبت می‌کردند. ایشان البته شاعر هم بودند و کتاب شعر داشتند، و اشعار زیادی از حافظ، سعدی و پروین اعتصامی‌را حفظ بودند. علاقه و تسلط خانم به اشعار حافظ در حدی بود که اواخر در بیمارستان اشعار حافظ را پرستار برای ایشان می‌خواند، وقتی پرستار بیت اول را می‌خواند خانم بقیه شعر را ادامه می‌دادند و با خواندن اشعار حافظ به آرامش خاصی می‌رسیدند.‏

‏خانم علاقه زیادی به کتاب و کتاب‌خوانی داشتند و تا اواخر عمر ایشان این روند ادامه داشت و در این اواخر که قدرت بینایی ایشان به تحلیل رفت پرستاری که خدمت ایشان بود هر شب برای ایشان کتاب می‌‌خواند. علاقه خانم به کتاب بیشتر از رادیو و تلویزیون بود.‏

با توجه به تحصیلات خانم از محضر امام آیا از امام در طول عمر پر برکتشان مطلبی در این زمینه شنیدید.

‏حضرت امام اصلا اهل این نوع صحبت‌ها نبودند که بگویند به عنوان مثال خانم پیش من درس خواندند و یا از من چیز یاد گرفتند، اما خانم در نجف از محضر امام بهره‌مند شدند و درس خواندند و از لحاظ علمی‌در سطح خوبی قرار داشتند، خود آقا تاکیدی بر این امر نداشتند، اما هر دو بر درس خواندن فرزندان تاکید داشتند و به نوعی دراین قضیه (تربیت فرزندان) مکمل هم محسوب می‌شدند.‏

آیا خانم حضرت امام از چگونگی ازدواج خود با حضرت امام خاطره‌ای را نقل کرده 

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 93

بودند، این پیوند چگونه شکل گرفت؟

‏خانم نزد مادر بزرگ که از خانواده‌های متجدد و اصیل آن دوره بودند بزگ شدند، پدر بزرگ خانم وزیر خزانه داری دوره قاجار بود، خانواده پدری خانم هم همه روحانی بودند حاج میرزا ابوالفضل و حاج میرزا ابوالقاسم ثقفی از کسانی هستند که در قم همه آنها را به عنوان عالم می‌شناسند و کتاب دارند. خانم در چنین خانواده ای بزرگ شدند که از نظر علمی ‌و مادی پر بار بودند، و در آن دوره زمانی که خانم در منزل مادربزرگ خود بودند آقا از ایشان چندین بار خواستگاری کردند و این خواستگاری نه ماه طول کشید، و در طول این نه ماه خانم با توجه به این که دریک خانواده آزاد و متجدد بزرگ شده بود با این ازدواج مخالفت کردند و عنوان می‌کردند من اصلا قم را دوست ندارم.‏

‏پدر خانم در آن زمان برای تحصیل در قم بودند، اما ایشان فقط چند بار به قم رفتند و بعدها خودشان عنوان کردند که من اینقدر از قم بدم می‌آمد که وقتی در خیابان‌های قم راه می‌رفتم با پا به زمین می‌کوبیدم و در خیالم قم را به این وسیله می‌زدم.‏

‏البته خانم در مورد ازدواج خود با آقا خوابی را هم نقل می‌کردند، و می‌گفتند خواب دیدم در یک اتاقی سه آقا نشسته بودند، که یک آقا در وسط بود و یک طرف دیگر هم آقای دیگر بود و در سمت دیگر طلبه‌ای نشسته بود و جمعیت هم در مقابل این اتاق زیاد بود، و پرسیدم اینها چه کسانی هستند خانمی‌در آنجا به من گفت: یکی از آنها حضرت رسول دیگری حضرت علی (ع) و نفر سوم طلبه‌ای است، و رفتم جلو تا آنها را ببینم. در آنجا پیر زنی من را عقب زد و گفت: تویی که از اینها بدت می آید، من گفتم: بدم نمی‌آید خیلی آنها را دوست دارم. اما به من اجازه نداد و صبح شبی که این خواب را دیدم، آقاجانم (پدرم ) گفت: آقای لواسانی که واسطه آقا در این ازدواج بود، برای جواب آمده، من هم که خواب شب گذشته در ذهنم بود سکوت کردم و آقاجان (پدرم ) گفت این سکوت علامت رضاست و رفتند جواب مثبت به این خواستگاری دادند.‏

‏خانم از روزهای اول ازدواجش نیز نقل می‌کرد که در آن روزها جهیزیه من را در ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 94

‏ماشینی گذاشتند و به قم بردن و من وارد یک خانه طلبه ای خیلی ساده‌ای شدم و خود خانم می‌گفتند: من این زندگی ساده را به خاطر علاقه آقا به خودم قبول کردم و جذب آن شدم. ‏

‏آقا هم از همان زمان روزهای اول ازدواج خانم در چهارده پانزده سالگی برای خانم احترام خاصی قایل بودند و به اسم، ایشان را صدا نمی‌کردند و همیشه با عنوان خانم، همسر خود را مورد خطاب قرار می‌دادند.‏

‏در این زمینه خانم برای ما نقل کردند در روزهای اول ازدواج یک بار برای آشپزی به آشپزخانه رفتم، آقا آمدند و دست من را گرفتند و گفتند، من تو را برای آشپزی نمی‌خواهم و می‌گفتند: آقا به ایشان گفته بود من شما را برای خانمی ‌در خانه می‌خواهم. و از این رو ایشان همواره در خانه یک کمکی داشتند که آنها غذا می‌پختند و خانم فقط برای کشیدن غذا به آشپزخانه می‌رفتند و ما دخترها سفره را می‌گذاشتیم. خانم می‌گفت: مشغول خوردن شوید، اما آقا و بالطبع ما تا خانم سر سفره نمی‌آمدند دست به غذا نمی‌زدیم. ‏

مشی خانم در زندگی با حضرت امام با توجه به اینکه ایشان قبل از ازدواج در یک خانواده متجدد بزرگ شده بودند به چه نحو بود؟

‏از آنجا که خانم در یک خانواده ای که از نظر مالی مشکلی نداشتند بزرگ شدند زندگی در منزل امام برای ایشان دشوار بود، اما صبر خانم هم زیاد بود و به واسطه مناعت طبعی که داشتند هیچ‌گاه از این مساله گله نکردند و می‌گفتند که هیچگاه به آقا نگفتند که به من پول بده، حتی به من بر می خورد که بگویم برای من لباس بخر.‏

جایگاه همسر امام در نزد بنیانگذار جمهوری اسلامی‌ایران به چه نحو بود؟

‏امام (س) بر رعایت حریم خانه و خانواده تاکید بسیار داشتند و اجازه نمی‌‌دادند کسی از مردهای غریبه وارد حریم منزل ایشان شود. البته در مورد همسر من، آقای اشراقی، اینطور نبود. آن مرحوم بسیار مورد توجه امام بود و امام بسیاری از کارهای مهم را به وی واگذار می‌کرد، در آن زمان یکی از بزرگان انقلاب از من خواستگاری کرد، بعدها من از امام پرسیدم: چرا نگذاشتید من با این آقا ازدواج کنم و من را به آقای ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 95

‏اشراقی دادید؟ که آقا در پاسخ من با یک نگاه عجیبی گفت: تو با کسی ازدواج کردی که از نظرشخصیتی، خانوادگی، شکلی و علمی‌سرآمد است و هیچ‌کس با آقای اشراقی قابل مقایسه نیست. ‏

‏آقا احترام زیادی برای خانم قائل بودند. به یاد دارم یک بار بعد از ازدواج به منزل آنها رفتیم. کسی که در منزل کمک می‌کرد آن روز بعد از تهیه غذا به جهت کاری که داشت بیرون منزل رفت و خانم غذا را کشیدند و ما دخترها نیز سفره گذاشتیم. بعد از صرف غذا ما (دخترها ) مشغول صحبت شدیم و خانم برای شستن ظرف‌ها لب حوض رفت، در این هنگام آقا که داشتند از ایوان رد می‌شدند رفتند و دست خانم را گرفتند و گفتند: این کار شما نیست و به ما سه دختر رو کردند و گفتند مادرتان را بلند کردم که ظرف نشوید شما بلند شوید و ظرف‌ها را بشویید.‏

‏به یاد دارم که یک بار امام در مورد خانم به من گفت که شصت سال است که با ایشان زندگی می‌کنم اما یک بار ایشان غیبت نکردند و شاید به خاطر همین ویژگی‌های شخصیتی خانم بود که آقا تا آخر عمر احترام زیادی برای ایشان قایل بود.‏

با توجه به رفت و آمدهای فراوانی که اقشار مختلف مردم و همچنین مسولان از همان آغاز نهضت امام تا پایان عمر شریفشان به خانه ایشان داشتند مشی همسر امام را در مواجهه با این مساله چطور دریافتید؟

‏خانم شخصیت خاصی داشتند و هر کس که برای مهمانی به منزل ایشان می‌آمد ایشان مقید بودند که حتما جلوی پای او بلند شوند، حال می‌خواست این میهمان جوان باشد یا فردی سالخورده.‏

‏ایشان بر پذیرایی از میهمان نیز تاکید داشتند و مقید بودند در پذیرایی از میهمانان ظرف چای یا میوه حتی جلوی بچه‌ها نیز نگه داشته شود و با وجود این‌که فرزند ایشان بودم هر وقت که به منزل ایشان می رفتم ایشان جلوی پای من برمی‌خاستند و وقتی اصرار می‌کردم این کار را انجام ندهید، می‌گفتند: از روی عادت این کار را انجام می‌دهم. و یک‌بار شنیدم که گفتند: بلند شدن والدین در برابر فرزندان از عمر فرزندان می‌کاهد و من از روی عادت این کار را انجام می‌دهم و اینقدر جلوی فرزندم مصطفی ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 96

‏بر خاستم که عمر ایشان کوتاه شد.‏

‏احترامی‌که خانم به اطرافیان می‌گذاشتند تا پایان عمرشان حفظ شد در این اواخر روزی آقای خامنه‌ای برای عیادت ایشان به بیمارستان آمدند، ایشان به علامت احترام به آقای خامنه‌ای در آن شرایط که دستگاه‌های زیادی به ایشان وصل بود دست روی سینه گذاشتند و در آخر هم به ایشان گفتند به خانم حتما سلام برسانید.‏

 مواجه خانم حضرت امام با فوت حاج آقا مصطفی در غربت چگونه بود؟

‏خانم خیلی خوب خود را با زندگی امام (س) به عنوان یک مبارز وفق دادند، ایشان 14سال در نجف و در آن شرایط تبعید امام(س) زندگی کردند، در این ایام فوت آقا مصطفی اتفاق افتاد که برای خانم خیلی سخت بود، اما خانم شخصیتی داشتند که خیلی آشکارا ناراحتی خود را نشان نمی‌دادند. اگر ناراحت بودند به اتاق خود یا صندوق خانه می‌رفتند و ناراحتی خود را خالی می‌کردند.‏

دینداری و تعبد بانوی بزرگ انقلاب را در طول زندگی پربارشان چگونه دیدید؟ 

‏خانم از ریا و تظاهر به هر امری از جمله دینداری نیز به شدت پرهیز می‌کردند، حتی اگر می‌خواستند به کسی کمک کنند فرزندانشان نیز مطلع نمی‌شدند، تا همین اواخر که به واسطه کهولت سن خودشان نمی‌توانستند به صندوق‌خانه بروند از من می‌خواستند تا محل صندوق ایشان را همراهی کنم، اما بعد از این که به آنجا می رفتند طوری رفتار می‌کردند که نشان می‌داد علاقه‌ای ندارند که حتی من به عنوان فرزندشان ببینم چه چیزی را بر می‌دارند تا برای کمک به نیازمندان بدهند. در زمینه پرهیز از تظاهر به دینداری خانم به یاد دارم که یک روز همین اواخر من نماز جعفر طیار می‌خواندم. از خانم در این مورد سوال کردم، گفتند: من نماز جعفرم را تا روزی که می‌توانستم خواندم، و این در حالی است که هیچکس نمی‌دانست خانم نماز جعفر طیار می‌خواند. ایشان گفتند در 14 سال تبعید در عراق این نماز را ترک نکردم و اینجا هم که آمدم مقید بودم این نماز را بخوانم.‏

‏خانم خیلی ساده و بی آلایش بودند. وقتی که به ایران و جماران آمدند، مطابق رسم معمول به ایشان گفتند تلفن منزل ایشان را قبل از این‌که ایشان بردارند باید از دفتر ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 97

‏پاسخ داده شود، اما ایشان نپذیرفتند. از اول خط تلفن ایشان تا به امروز مستقیم بود و مقید بودند که اگر کسی پای تلفن است که با ایشان کار دارد، خودشان صحبت کنند. تا همین اواخر خودشان با دکتر شان صحبت می‌کردند و حافظه عجیبی داشتند داروها را که دکتر تجویز می‌کرد، حفظ می‌کردند و کنترل دقیقی داشتند که داروها به درستی سر وقت مصرف شود. ‏

مشی و سهم خانم حضرت امام را در تربیت فرزندان چطور ارزیابی می‌کنید؟

‏همسر حضرت امام در برخورد با افراد نیز بسیار نجیب بودند و هیچگاه رفتاری نداشتند که به افراد بر بخورد، ایشان برای امام (س) احترام زیادی قایل بودند، حتی برای ما به عنوان فرزندان احترام زیادی در نظر می‌گرفتند، ایشان در تربیت فرزندان خیلی مقید بودند، البته آقا هم مقید بودند اما خانم در تربیت فرزندان اولی‌تر بود. آقا درگیر درس و کار بودند. به همین جهت ما خیلی عفت اخلاقمان زیاد است و مانند خانم هستیم و هر کس هر طور با ما رفتار کند، نمی‌توانیم با تندی با او برخورد کنیم. و احترامی‌که پدر و مادر به هم می‌گذاشتند در ما فرزندان به نحوی بوده که هیچگاه نشده در روی کسی بایستیم و آره و نه کنیم. تربیت آنها رفتاری بود که حالت امر و نهی نداشت. آقا و خانم خیلی مقید بودند که ما واجبات را انجام دهیم، اما به انجام مستحبات امر نمی‌کردند.‏

همراهی همسر حضرت امام با فعالیت‌های مبارزاتی ایشان را چگونه می‌دیدید؟ واکنش خانم با مساله دستگیری امام در سال 42 و بعد زندانی و تبعید ایشان را چگونه می‌دیدید؟ 

‏در سال 42 همانطور که عنوان شده در آن روزها در منزل امام مراسم روضه برپا بود و ایشان شب‌ها برای استراحت به منزل حاج ‌آقا مصطفی می رفتند، آنها (عمال رژیم طاغوت) آدرس منزل امام را داشتند لذا اول به منزل امام(س) رفتند و خدمتکار امام را که یک آقا علی نامی‌بود مفصل کتک زدند و بعد به منزل آقا مصطفی آمدند، آقا مشغول نماز شب خواندن بودند و بعد از در زدن آقا مصطفی دم در رفت و آنها (عمال رژیم) که آقا را ندیده بودند به اشتباه داشتند آقا مصطفی را دستگیر می کردند. در این هنگام آقا که این منظره را دیدند آمدند و گفتند: روح‌الله منم. بعد رفتند و عبای خود را ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 98

‏پوشیدند و رفتند. این مطالب را خانم برای من نقل کرده و من به ایشان گفتم: شما چه کردید؟ گفتند: هیچ کار. خانم در این مسایل خیلی صبر و استقامت داشت.‏

‏در زمان دستگیری امام دخترم زهرا شیرخواره بود، صبح بعد از دستگیری آقا من شنیدم که بیرون خیلی سر و صداست، مادر شوهرم منزل ما بود گفتم: خیلی سر و صدا می‌آید. گفتند: نه سوم امام است. تلفن منزل ما زنگ زد و آقای اشراقی بعد از حرف زدن با تلفن خیلی سراسیمه منزل را ترک کرد و به من چیزی نگفت. من خودم احساس کردم مساله‌ای پیش آمده، سرم را از در بیرون کردم خیل جمعیت را دیدم که می‌دویدند، گفتم چه خبر است؟ گفتند: حاج‌آقا روح‌الله را دستگیر کردند و من تا این را شنیدم دختر شیرخواره‌ام را نزد مادر همسرم گذاشتم و به سمت خانه امام دویدم و به سختی به آنجا رسیدم به طوری که مسیر 2 دقیقه‌ای تا منزل ایشان را نیم ساعته طی کردم. در آنجا خیل جمعیت مردم را که با شنیدن خبر به منزل امام آمده بودند دیدم که خیلی بی تابی می‌کردند. ولی در آنجا خانم را دیدم که چادر به سرشان است و با یک متانت و صبر خاصی مردم را که گریه می‌کردند و بر سر و کله خود می‌کوفتند کنترل می‌کرد.‏

‏خانم در مسایل خیلی صبور بودند و دو بال آقا محسوب می‌شدند.‏

‏بعد از دستگیری، آقا را به زندان قصر بردند و خانم برای دیدنشان به زندان رفتند بعد از ملاقات خانم که آمدند گفتند: آقا خیلی از غذای آنجا ناراضی است و بعد از آن خانم هر روز از منزل مادری خود در تهران برای آقا غذا می‌پختند و دم در زندان می‌برند و در مدتی که امام در زندان بودند این رویه ادامه داشت.‌ ‏

گفته می‌شود خانم حضرت امام به دنبال همان مشی ساده زیستی خود بعد از بازگشت به تهران دستور داد همان وسایل زندگی در نجف را به منزل ایشان در جماران بیاورند.

‏خانم بعد از آمدن به تهران و سکنی گزیدن در جماران با توجه به خانواده اصیلی که داشتند به دنبال فرمایش امام مبنی بر اینکه وسایل زندگی ایشان در نجف به تهران بازگردانده شود، در شرایطی که می‌توانستند این امر را نپذیرند و از تهران وسایل زندگی خود را تهیه کنند، اما مطابق فرمایش امام دستور دادند وسایل زندگی در ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 99

‏نجفشان برگردانده شود، و تا آخرعمر با همان وسایل ساده و معمولی زندگی کردند، و در این مورد شاید ایشان به دلیل زندگی خانواده پدری این سبک زندگی ساده را قبول نداشتند، اما به خاطر امام (س) آن را پذیرفتند. به نظر من هنر خانم این بود که با وجود این‌که این شیوه زندگی ایشان با زندگی قبل از ازدواجشان فرق داشت اما با درک شرایط این سبک زندگی را تا پایان عمرشان پذیرفتند. و احترام خانم به آقا و سخنانشان در حدی بود که این احترام بعد از فوت آقا نیز همواره حفظ شد.‏

مواجهه خانم حضرت امام(س) با مساله بیماری و سپس فوت آن حضرت چگونه بود؟

‏در مورد بیماری آقا، هیچکس از بیماری ایشان مطلع نبود. شبی که امام را به بیمارستان بردند ما همه، شب منزل ایشان بودیم و فردا صبح هم من اول وقت نزد ایشان رفتم. برای عیادت امام به بیمارستان می رفتم. حالشان خوب بود غذا به ایشان می‌دادیم حرف می‌زدیم.‏

‏بعد از فوت امام هم که دیگر مشخص است خانم چه حالی داشتند، خانم در برابر مصائب خیلی خود دار بودند، در این زمینه به یاد دارم بعد از فوت حاج احمد آقا خانم را برای دردی که در ناحیه معده داشت نزد دکتر بردیم و دکتر گفت: از اعصاب است. من گفتم: به اعصاب چه ربطی دارد که دکتر گفت: خانم غصه می‌خورد و این درد به آن دلیل است. ‏

‏ایشان مصیبت‌های زیادی در زندگی دیدند، اما در همه این موارد توجه زیادی به فرزندان داشتند و از آنها مراقبت می‌کردند مثلا پس از فوت همسر من خانم خیلی مراقب من بود و به من آرامش میداد و برنامه ترتیب می‌داد تا من در خانه نمانم و غصه بخورم. در مورد فوت آقا خیلی ناراحت بودند اما صبور بودند و این صبر خدایی بود.‏

خانم حضرت امام در دوران بیماری خصوصا این هفت ماه آخر در چه وضعی بودند؟ 

‏خانم هفت ماه در بیمارستان بستری بودند، اما مطابق آنچه دکترها گفتند هیچگاه رنگ و بوی بیماری به خود نگرفتند و هر بار که برای معاینه او می‌رفتند ایشان با گذاشتن دست بر روی سینه به آنها احترام می‌گذاشتند. در زمان فوت هم چهره ایشان ‏

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 100

‏خیلی بشاش و نورانی بود. من بر خلاف اصراری که اطرافیان داشتند که به دنبال تابوت خانم نرو، بر اساس آنچه شنیده بودم که عنوان شده فوت شده منتظر است که آیا فرزندان دنبال تابوت او می‌روند یا خیر، دنبال تابوت او رفتم تا روحشان احساس نکند تنهاست و من نمی‌خواستم تا آخر از دست من ناراحت باشد لذا تا خاکسپاری همراه تابوت ایشان بودم.‏

‎ ‎

کتابقدس ایران، بانوی بزرگ انقلابصفحه 101