عناوین مطالب غزلیّات

بُتِ  یکدانه

بُتِ یکدانه

خُرّم آن روز که ما عاکف میخانه شویماز کف عقل بُرون جَسته و، دیوانه شویم[1]بشکنیم آینه‌ی‌ فلسفه و عِرفان رااز صنمخانه‌ی‌ این قافله بیگانه شویمفارغ از خانقه و، مدرسه و، دیر ...

وادی   ایمن

وادی ایمن

من در این بادیه، صاحبنظری‌ می‌جویمراه گُم کرده‌ام و، راهبری‌‌ می‌‌جویم[1]از ورق پاره‌ی‌ عرفان، خبری‌ حاصل نیستاز نهانخانه‌ی‌ رندان، ...

بار  یار

بار یار

اکنون که در میکده بسته است، به رویمبهتر که غم خویش، به خمّار بگویممن کُشته‌ی‌ آن ساقی‌ و، پیمانه‌ی‌ عشقممن عاشِق دلداده‌ی‌ آن روی‌ نکویمپروانه صفت، در برِ ...

جامِ  ازل

جامِ ازل

ما زاده‌ی‌ عشقیم و، پسر خوانده‌ی‌ جامیمدر مستی‌ و، جانبازی‌ دلدار، تمامیمدلداده‌ی میخانه و، قربانی‌ شُربیمدر بارگه پیرِ مغان، پیرِ غلامیمهمبستر دلدار و، ز ...

محرمِ راز

محرمِ راز

در غم هجر رُخ ماه تو، در سوز و گُدازیمتا به کی‌ زین غم جانکاه، بسوزیم و بسازیم؟شب هجران تو آخِر نشود، رُخ ننماییدر همه دهر، تو در نازی‌ و ما گردِ نیازیمآید آن روز که در باز کُنی‌، ...

سرّ  عشق

سرّ عشق

ما ز دلبستگی‌ حیله گران، بی‌ خبریماز پریشانی‌ صاحبنظران بی‌‌ خبریم[1]عاقلان، از سر سودایی‌ ما بی‌ خبرندما ز بیهودگی‌‌ هوشوران، بی‌ ...

کعبه ی   دل

کعبه ی دل

تا از دیار هستی‌ در نیستی‌ خزیدیماز هر چه غیر دلبر، از جان و دل بُریدیمبا کاروان بگویید: از راه کعبه برگرد!ما یار را به مستی‌ بیرونِ خانه دیدیم«لَبّیکْ» از چه گویید؟ ...

صاحبْ درد

صاحبْ درد

ما زاده‌ی‌ عشقیم و فزاینده‌ی‌ دردیمبا مُدّعیِ‌ عاکفِ مسجد، به نبردیمبا مُدعیان، در طلبش عهد نبستیمبا بیخبران سازش بیهوده نکردیمدر آتش عشق تو، خلیلانه خزیدیمدر مسلخ ...

جام  جان

جام جان

در دلم بود که جان در ره جانان بدهمجان ز من نیست که در مقدم او جان بدهمجام می‌ ده که در آغوش بُتی‌ جا دارمکه از آن، جایزه بر یوسف کنعان بدهمتا شدم خادم درگاه بُت باده فروشبه امیران دو ...

همّت  پیر

همّت پیر

رازی‌ است مرا، راز گشایی‌ خواهمدردی‌ است به جانم و دوایی‌ خواهمگر طور ندیدم و نخواهم دیدندر طور دل، از تو جای‌ پایی‌ خواهمگر صوفی‌ صافی‌ نشدم در ره عشقاز ...

شرح  پریشانی

شرح پریشانی

درد خواهم دوا نمی‌‌خواهمغصّه خواهم نوا نمی‌‌خواهم[1]عاشِقم، عاشِقم مریض توامزین مرض، من شفا نمی‌‌خواهممن جفایت به جان خریدارماز تو ترک جفا نمی‌‌خواهماز ...

خلوتگه عُشّاق

خلوتگه عُشّاق

فرُّخ آن روز، که از این قفس آزاد شوماز غم دوری‌ دلدار رهم، شاد شوم[1]سر نهم بر قدم دوست، به خلوتگه عشقلب نهم بر لب شیرین تو، فرهاد شومطی‌ کنم راه خرابات و، به پیری‌ برسماز دم پیر ...

شمع  وجود

شمع وجود

آید آن روز که من هجرت از این خانه کُنم!از جهان پر زده، در شاخ عدم لانه کُنم؟رسد آن حال که در شمعِ وجود دلداربال و پر سوخته، کارِ شب پروانه کنمروی از خانقه و صومعه برگردانمسجده بر خاک در ...

سراپرده ی  عشق[120]

سراپرده ی عشق[120]

باید از رفتن او جامه به تن پاره کنمدرد دل را، به چه انگیزه توان چاره کنم؟[1]در میخانه گشایید به رویم، که دمی‌درد دل را به می‌ و ساقی‌ میخواره کنممگذارید که درد دل من فاش شودکه دل ...

شبِ  وصل

شبِ وصل

یک امشبی‌ که در آغوش ماه تابانمز هر چه در دو جهان است روی‌ گردانم[1]بگیر دامن خورشید را دمی‌، ای‌ صبح!که مه نهاده سر خویش را به دامانمهزار ساغر آب حیات خوردم از آنلبان و، ...

بوی   نگار

بوی نگار

آن ناله‌ها که از غم دلدار می‌کشمآهی‌ است، کز درون شرر بار می‌کشم[1]با یار دلفریب بگو: پرده برگشا!کز هجر روی‌ ماه تو، آزار می‌کشممنصور را گذار! که فریاد او به دوستدر ...

انتظار

انتظار

از غم دوست، در این میکده فریاد کشمدادرس نیست که در هجر رُخش داد کشمداد و بیداد که در محفل ما، رندی‌ نیستکه برش شکوه برم، داد ز بیداد کشمشادیم داد، غمم داد و، جفا داد و، وفابا صفا، منّت آن ...

محفل  رندان

محفل رندان

آید آن روز که خاک سر کویش باشمترک جان کرده و، آشفته‌ی‌ رویش باشمساغر روح‌فزا، از کفِ لُطفش گیرمغافل از هر دو جهان، بسته‌ی‌ مویش باشمسر نهم بر قدمش، بوسه‌زنان تا دم ...

صفحه 2 از 17 1 | 2 | 3 | 4 | 5 | بعدی >