بهار آمد، جوانی را پس از پیری ز سر گیرمکنار یار بنشینم، ز عمر خود ثمر گیرمبه گُلشن باز گردم، با گُل و گلبُن در آمیزمبه طرف بوستان، دلدار مهوش را به برگیرمخزان و زردی آن را نهم ...
من خواستار جام می از دست دلبرماین راز با که گویم و، این غم کُجا برم[1]؟جان باختم به حسرت دیدار روی دوستپروانه دور شمعم و، اِسپند آذرمپرپر شدم ز دوری او، کُنج این قفساین دام ...
بیهوای دوست، ای جان دلم! جانی ندارمدردمندم، عاشقم، بیدوست درمانی ندارمآتشی از عشق در جانم فکندی، خوش فکندیمن که جُز عشق تو، آغازی و ...
جُز خم ابروی دلبر، هیچ محرابی ندارمجُز غم هجران رویش، من تب و تابی ندارمگفتم اندر خواب بینم چهرهی چون آفتابشحسرت این خواب در دل ماند، چون خوابی ندارمسر ...
به من نگر که رُخی همچو کهرُبا دارمدلی به سوی رُخ یار دلربا دارمز جام عشق، چشیدم شراب صدق و صفابه خُمّ میکده، با جان و دل وفا دارممرا که مستی عشقت، ز عقل و زُهد رهاندچه ...
هر جا که شدم، از تو ندایی نشنیدمجُز از بُت و بتخانه، اثر هیچ ندیدمآفاق پُر از غلغله است از تو و، هرگزبا گوش کر خود به صدایی نرسیدمدنیا همه دریای حیات و، من مسکینیک قطره از این ...
از تو ای می زده! در میکده نامی نشنیدمنزد عُشّاق شدم، قامت سرو تو ندیدماز وطن رخت ببستم که تو را باز بیابمهر چه حیرتزده گشتم، به نوایی نرسیدمگفتم از خود برهم تا رُخ ماه تو ...
در دلم بود که آدم شوم، امّا نشدمبیخبر از همه عالم شوم، امّا نشدمبر در پیر خرابات نهم روی نیازتا به این طایفه محرم شوم، امّا نشدمهجرت از خویش کنم، خانه به محبوب دهمتا به اسماء، مُعلّم ...
یاد روزی که به عشق تو گرفتار شُدماز سر خویش گُذر کرده، سُوی یار شُدم[1]آرزوی خم گیسوی تو، خم کرد قدم[2]باز انگشتْ نمایِ سر بازار شُدمطُرفه روزی که ...
به کمند سر زلف تو، گرفتار شدمشُهرهی شهر، به هر کوچه و بازار شدمگر برانی ز درم از در در دیگر آیمگر بُرون رانْدِیَم از خانه، ز دیوار شدممستیِ علم و عمل، رخت ببست از سر منتا ...
من به خال لبت، ای دوست! گرفتار شدمچشم بیمار تو را دیدم و بیمار شُدم[1]فارغ از خود شدم و کوسِ «اناالحق» بزدمهمچو منصور خریدار سر دار شُدمغم دلدار، فکنده است به جانم شرریکه ...
پروانهوار بر در میخانه پر زدمدر بسته بود، با دل دیوانه در زدمخوابم ربود آن بُتِ دلدار، تا به صُبحچون مُرغ حق، ز عشق، ندا تا سحر زدمدیدار یار، گر چه مُیسّر نمیشودمن درهوای او، ...
بر در میکده با آه و فغان آمدهاماز دَغَلبازی صوفی به امان آمدهامشیخ را گو: که درِ مدرسه بر بند! که منزین همه قال و مقالِ تو به جان آمدهامسر خُم باز کُن ...
بر در میکده، بگذشته ز جان آمدهامپشتپایی زده بر هر دو جهان، آمدهامجان که آیینهی هستی است در اقلیم وجودبر زده سنگ به آیینهی جان، ...
بر در میکده، از روی نیاز آمدهامپیش اصحاب طریقت به نماز آمدهاماز نهانخانهی اسرار ندارم خبریبه در پیر مُغان، صاحب راز آمدهاماز سر کوی تو، راندند مرا ...
دستافشان، به سر کوی نگار آمدهامپایکوبان، ز پی نغمهی تار آمدهامحاصل عُمر، اگر نیمْ نگاهی باشدبهر آن نیمْ نگه، با دل زار آمدهامباده از دست ...
هیچ دانی که من زار، گرفتار توام؟با دل و جان، سبب گرمی بازار توامهر جفا از تو به من رفت به منّت بخرمبه خُدا یار توام، یار وفادار توامتار گیسوی تو، آخر به کمندم افکندمن اسیر خم ...
پرده برگیر که من یار توام!عاشقم عاشق رُخسار توام[1]عشوه کُن، ناز نما، لب بگشا!جانِ من! عاشق گُفتار توامبر سر بستر من پا بگذارمنِ دلْسوخته بیمارِ توامبا وصالت، ز دلم عُقده ...