اسیر عشقم و این رُتبه، پادشاه نداردقتیل دلبرم و همچو جاه، شاه ندارداگر درآینه بینی جمال خویش، بگوییاسیر عشق من آن کس که شد، گناه ندارداگر به گوشهی قلبم نظر کنی تو، ...
ماه رمضان شد می و میخانه بر اُفتادعشق و، طرب و، باده، به وقت سحر اُفتاد[1]افطار به می کرد برم پیر خراباتگفتم که تو را روزه به برگ و ثمر اُفتادبا باده وضو گیر که در مذهب رنداندر ...
قَدِ دلجویت اندر گُلشنِ حُسنیکی سروی است کاندر کاشمر نیستدر آیینهی من، آب زندگانیاز آن شیرین دهن پاکیزهتر نیستسری کان گویِ چوگانت نباشدبه چوگانش ...
باد صبا! گذر کنی اَرْ در سرای دوستبر گو که: دوست سر ننهد جُز به پای دوست[1]من سر نمینهم، مگر اندر قدوم یارمن جان نمیدهم، مگر اندر هوای ...
قامتت نازم که از سَرو سَهی، دلکشتر استنوک مژگانت، همی خونریزتر از خنجر استار سرشکم گر بپاخیزد ز نو طوفان نوحای خدایا! ناخدا اندر میانه رهبر استناز ...
فروغ روی تو، در جام میْ فتاد امشبز آفتاب شنیدیم «نوش باد» امشبمی و چَغانه و روی نگار، طَرْفِ چمنخدای، هر چه از او خواستیم، داد امشب.
دست من، بر سر زلفیْن تو بند است امشببا خبر باش که پایم به کمند است امشب[1]جان من، در خور یک بوسهای از لعل تو نیستقدس من! باز بگو بوسه به چند است امشب؟لب من بر لب چون لعل تو، ...
تاراج کرد روی گُلش هستی مراافزود چشم می زدهاش، مستی مراافروخت آتشی به روانم ز غمزهاشبر باد داد سرکشی و پستی مراافشاند زلف خم خم و چین چین ...